من یکی از مردمم یکی از قربانیان همیشه.
یکی از آنها که مدتهاست فقط به نظاره نشستهاند. یکی از آنها که هر روز فقیرتر میشوند، گرسنگی میکشند، باتوم میخورند، فرار میکنند، زندان میروند، خفه میشوند و یا در نهایت به قتل میرسند. یکی از خیل مردم که به تدریج به فنا میرود و نمیداند که چرا به فنا رفته است.
یکی از آنها که مدتهاست فقط به نظاره نشستهاند. یکی از آنها که هر روز فقیرتر میشوند، گرسنگی میکشند، باتوم میخورند، فرار میکنند، زندان میروند، خفه میشوند و یا در نهایت به قتل میرسند. یکی از خیل مردم که به تدریج به فنا میرود و نمیداند که چرا به فنا رفته است.
سرتیتر خبرها را میخوانم:
امروز مصادف با
بیست و یکم اردیبهشت نود و دو، جناب آیتالله هاشمی رفسنجانی بهرمانی به وزارت
کشور رفتند و در یازدهمین دورهی انتخابات ریاست جمهوری ثبتنام کردند.
جماعتی خوشحالاند، عالیجناب قرار است به بازی وارد شوند و
تنوری را گرم کنند که مدتهاست خاموش شده است. دوباره قرار است در مملکت انتخاباتی
برگزار شود و ظاهرا همه توقع دارند که تمام مطایبات سیاسیشان را که سالها در
شرایط فقدان احزاب و گروهها و رسانههای آزاد به آرزو و افسانه تبدیل شده، در
فاصلهای یک ماهه تحقق ببخشند. قرار است فرصتی پدید آید که آن اکثریت مخالف کتک
خورده و رانده شده با آن اقلیت پروارشده و دریده، در بازیای به ظاهر دمکراتیک رو
در روی هم زوزآزمایی کنند.
با ثبتنام شخصیتی چون هاشمی رفسنجانی در انتخابات این
دوره، بهناگزیر دو فرضیه به ذهن متبادر میشود. در الگوی اول میتوان متصور شد که
هاشمی به عنوان یکی از بنیانگذاران نظام سیاسی حاضر، درصدد بازسازی مشروعیت از دسترفته
و تسلط دوبارهی هژمونی جمهوری اسلامی است. و در الگوی دوم او به زمین انتخابات
پای میگذارد اما یا رد صلاحیت میشود و یا با آرایی ناچیز تحقیر میگردد. اهمیت
انتخابات پیش رو در حدی است که میتوان به وضوح راه جمهوری اسلامی در آینده را
پیشبینی کرد. بازگشت به شرایط پیش از ورود احمدینژاد به صحنهی سیاسی و
بازگرداندن بخشی از قدرت به نهادهای دیگر و یا بسط و گسترش یک دیکتاتوری علنی و
عریان که نیازی به مشروعیت سازی در خود نمیبیند.
سناریوی نخست:
به نظر میرسد یکی از سناریوهای انتخاباتی میتواند حضور هاشمی بهعنوان یک
نیروی معتمد و در نقاب نیروی متضاد باشد که از پیدایش و گسترش اخباری مبنی بر دعوا و
مخالفت او با رهبری نظام شکل میگیرد. شایعات به این اشاره دارند که نقش او در
تصمیمگیریها مدام محوتر و بیاثرتر شده و او به حاشیه رانده رانده شده است. مجموعهی
اتفاقات زیر از دلایل جدایی هاشمی و حاکمیت شناخته میشوند:
سال هشتاد و چهار، افشاگریهای تلویحی احمدینژاد بر علیه فساد او و خانداناش. فعالیت هاشمیها پیش از انتخابات هشتاد و هشت به نفع جنبش سبز که نبض اکثریت را در دست داشت. جسارت زناش یک روز بعد از انتخابات: "تقلب شد مردم بریزن تو خیابونها". آن نماز جمعهی کذایی جنبش سبز و گریههای او پشت تریبون در نقش مظلوم، بعد خلع او از خطبهخوانی. پخش مکالمهی تلفنی محسن هاشمی با نیکآهنگ کوثر که به صورت واضحی از جنگ قدرت سخن میگوید. و اخیرا دستگیری فرزنداناش و روانه کردنشان به زندان اوین.
از کنار هم قرار دادن همهی این قطعات میتوان استنباط کرد که بنیاد قدرت در ایران تصمیم گرفته است از هاشمی به عنوان یکی از بنیانگذاران جمهوری اسلامی یک نیروی مخالف یا به اصطلاح دقیقتر یک اپوزیسیون بسازد. اپوزیسیونی کم خطر، پیشبینیپذیر و قابل کنترل. یکجور وارونهسازی یا تعلیق حقیقت.
با انتخابات این دوره شرایط مهیاست، قهرمان آمادهی اوج
گرفتن است او میآید که همه را نجات دهد خودیها و نخودیها را، به گونهای از او
پردهبرداری میکنند که نقش یک ناجی را برای هر دو طرف داشته باشد. شما چه به
حاکمیت متصل باشید و چه نباشید او را گزینهای مناسب میبینید. اگر از او آزادی
بخواهید به شما آزادی میدهد. اگر به دنبال خروج ایران از وضعیت انزوا و تهدید
هستید او میتواند. نگران اسلاماید؟ او آیت خداست. وضع اقتصاد خراب است او سردار
سازندگی است. صدای مخالفان خفه شده است او خود مخالف است.
هاشمی رفسنجانی میتواند برای اولین بار در ایران سیاستمداری
باشد که هم موافقان و هم مخالفان، آروزهای دور و گسستهی خویش را در او ببینند.
انتخاباتی حماسی و پر شور برگزار خواهد شد اینبار مردم به رأیشان خواهند رسید
اما قسمت تلخ داستان اینجاست که او فقط تا کمی بعد از رسیدن به مسند ریاست جمهوری
میتواند در قالب این نقش دوگانه فرو رود. نقش دوگانهی او از ابتدا بر مبنای فریب
عدهای که متأسفانه اکثریت هم هستند پایهریزی شده است. او تصمیماش را از مدتها
قبل گرفته، به قول خودش و اسلافاش در فضایی غیر از حاکمیت موجود، مجال و توان نفس
کشیدن ندارد. او ماهیای است که بیآب نظاماش تلف میشود اگر از جمهوری اسلامیاش
عبور کند باید به دادگاه میکونوس برود، در مورد قتلهای زنجیرهای و حذف صدای
مخالفان توضیح دهد، یا سادهترش آن پچپچهها در مورد ثروتاش را بلند بلند بشنود.
سناریوی دوم:
نظریهی دوم تمام شایعات مبنی بر انفصال او از حاکمیت را
تایید میکند. با این فرض هاشمی برای بازیابی نقشاش در جمهوری اسلامی اینبار به
واسطهی نیروی مردمی پا به انتخابات گذاشته است. هر چند به نظر میرسد که او هرگز
جسارت و مقاومت رهبران جنبش سبز را در ایستادگی مقابل فشارها را ندارد، اما لااقل
میتواند به عنوان نیروی دوم جلوی بخشی از زیادهخواهی و تکقطبی شدن نظام را بگیرد.
با این فرض هاشمی به سختی خواهد توانست از سد شورای نگهبان عبور کند و اگر به
عنوان نامزد ریاست جمهوری نیز معرفی گردد هر چقدر هم که رأی بیاورد شمرده نخواهد
شد. در این الگو باقی رخدادها قابل حدس خواهد بود. استراتژی حکومت بیرون آمدن از
ژست مردمسالاری و مدارا و روی آوردن به منطق زور و دیکتاتوری برهنه خواهد شد که ساختار
سیاسی ایران را بیش از پیش تک قطبی میکند. به قول خودیها، جریان فتنه و انحرافی
با یک حرکت مات میشوند. دو جریانی که نتوانستهاند تشکیلاتی منسجم و قابل برنامهریزیای
برای حرکتهای بعدی خود فراهم آورند. حذف کامل هاشمی، حامل پیام واضحی خواهد بود.
پیامی که به معنای گزینش حتمی زوال پرهزینهی جمهوری اسلامی است. بحران مشروعیت به
واسطهی توهم قدرت سران به فراموشی سپرده خواهد شد، فضا بیشتر از پیش به یاری
نظامیان بسته خواهد شد و ایران در میان سیل تحریمهای شکننده منزویتر میگردد.
با فرض وقوع هر دو نظریه خیلی از سوالهای مردم بیجواب خواهند
ماند. اینکه رای چهار سال پیش من چه شد؟ رهبران جنبش سبز کجایند؟ آنها که جنایت
کردند و میکنند چه شدند؟ آن دزدیها، دروغها، اعدامها ... همه قرار است فراموش
شوند. دوباره قرار است بوی گل سوسن و یاسمن بیاید. بلبلهای آن خاک بخوانند،
جوانان در خیابانها برقصند. آری در روزهای آینده دوباره قرار است بخندیم نه به
آنها، بلکه به حماقت خودمان ...
و باز قرار است حافظهی تاریخی و قدرت تحلیل مردم در پایینترین
حد خویش باشد. اگر نبود هم مهم نیست. سالهاست مردم فقط به سیاهیلشگر این صحنهها
تبدیل شدهاند. اینکه صف ببندند، به خیال خودشان کسی را انتخاب کنند، هیجانزده
شوند، به خیابان بریزند، شادی کنند، غم خورند، خشم بورزند، کشته شوند و یا خفقان
بگیرند. نه مردم مدتهاست که از این بازی حذف شدهاند.
متأسفم که بگویم شواهد نشان میدهد که ایران لحظه به لحظه
به آن آیندهی محتوم، به آن تباهی نهایی نزدیک و نزدیکتر میشود. سایر بازیگران
سناریوهای خویش را مینویسند اما مردم همچنان بینقشاند.
فرایند زوال مدتهاست که شروع شده است. منظورم آیهی یأس
خواندن و یا در مقابل فراخوان صادر کردن نیست. منظورم فقط شرح یک موقعیت است،
موقعیتی که خروج از آن ضرورت دارد. به قولی اگر تصمیمی نگیرید برایتان تصمیم میگیرند.
سخن آخر اینکه به نظر میرسد که انتخابات در ایران آنقدر از
کارکردهای ماهوی خویش دور گشته که دیگر رای دادن و رای ندادن و انتخاب موضع شرکت
یا تحریم مسأله نیست.
شاید زمان آن فرا رسیده باشد که صورت مسأله را تغییر دهیم. به راستی آیا ما
به انتخابات نیاز داریم یا اعتصابات و اعتراضات؟
من یکی از مردمم یکی از قربانیان همیشه، من ایستادهام به
تماشا، به انتظار نوبت فنا شدن خویش. نمیخواهم، اینبار دیگر نمیخواهم.
خشایار مصطفوی
بیست و یک اردیبهشت 1392
اینقدر تئوری توطئه بعد از کودتای 28 مرداد در ذهن شما مردم ایران ریشه دوانده که لحظه ای بدون آن نمیتوانید فکر کنید... لحظه ای فکر کن دانای کل که این داستان سناریوی از قبل نوشته نیست و تنها سو استفاده های لحظه ای و کوتاه مدت افراد از جایگاهشان است! آن وقت متوجه می شوی که حضور موسوی نمایش خامنه ای نیست، همینطور که حضور رفسنجانی و مشایی هم نیست
پاسخحذفحالا شاید بهتر بتوانی دوباره علت تمام بدبختی هایت را پیدا کنی!