درنگی در مفهوم هنر اندیشمند.
از کتاب "سکس، آنارشیسم و شقاوت در تئاتر پانیک آقای آرابال، نوشتهی خشایار مصطفوی" صفحات 97 و 98
پیرامون طرح مسالهی اندیشه در هنر و ارزشگذاری آثار هنری
بر اساس درونمایهشان، بحثهای دنبالهدار و بیپایانی صورت گرفته است. در سویی
جماعتی که غالبا پیروان اندیشهی سیاسی و مقلدان اندیشهی مارکسیست بودهاند
ایستادهاند و معتقداند هر اثر هنری رسالتی در راستای آمال ایدئولوژیکشان دارد و
در سوی دیگر جریانی به مقابله، نظریهی
هنر برای هنر را طرح کردهاند. اما عقلانی و کاربردی (کاربرد فکری مثلا) کردن هنر
و یا به عبارت دیگر استفادهی ابزاری کردن از آن به واسطهِی دو ایدئولوژی مهم
قرن بیستمی، هنر را به قهقرا برد:
"مارکسیست و فاشیسم فرزندان آتشینمزاج و وظیفهشناس
هگل به هم میرسند و ناگزیر مصالحه خواهند کرد. بین هنر روسیه مارکسیستی و هنر
آلمان فاشیستی، سرسوزنی تفاوت وجود ندارد، چه به لحاظ قصد و نیت، یا کنترل و چه به
لحاظ محصول نهایی. درست است یکی مجبور است دستاوردهای سوسیالیزم را بستاید و دیگری
باید آرمانهای ملیگرایی را تجلیل کند. ولی روش ضروری برای هر دو یکی است. واقعگرایی
جدلی، بیبهره از ابداع و ابتکار، فاقد تخیل و دست شسته از ظرافت و ریزهکاری و
تاکید بر شفافیت." (رید، ،ص93)
تقابل این دو اندیشه در ایران نیز سالها محل نزاع بوده
است. اما در سالهای اخیر به علت گسترش حوزهی عملکرد قدرت در فضای هنر و اعمال
پدیدهی سانسور در ایران، و همچنین افول اندیشهی چپ سنتی، نظریهی دوم یعنی هنر
برای هنر، فرصت فراگیر شدن یافته است به طوریکه توسل افراطی و بیپایه به فرم،
گاه هنر را به یک ژست و فیگور تهی تبدیل کرده است. نمونهی این امر در هنر تئاتر
ایران نیز به خوبی قابل پیگیری است. ما یا با نمایشهای حکومتی، مذهبی و
ایدئولوژیکی مواجهایم که هنرمند را تبدیل به کارمند ادارهِی تبلیغات (و یا مبلغ
مذهبی) میکنند و یا با خیل اجراهای فورمالیستی، گرتهبرداری و سرقت شده و
هنرمندان معناگریز که به واسطهی اختگیشان سانسوری بر کارهایشان اعمال نمیگردد.
بدین صورت است که این دو دسته از هنرمندان که با عنوان "هنرمندان رسمی و
پذیرفته شده" شناخته و معرفی میشوند ارتباط مخاطب ایرانی با تئاتر را گسستهاند
و آنان که نگاه ویژه و یا حرفی برای گفتن داشتهاند یا مهاجرت کردهاند و یا خانهنشین
و بیصدا شدهاند. و همهی اینها در شرایطی رخ میدهد که ایران سالهای اخیر، یکی
از بحرانیترین و منحطترین شرایط فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را تجربه میکند،
اما صدایی برای بازتاب آن وجود ندارد. در شماتت این دست هنرمندان جوج اورول در
مقالهی "هنر برای هنر و یا ریاکاری فکری؟" اشاره میکند که:
"نویسندگانی که از دههی 1930 به بعد پا به عرصه میگذارند
در دنیای زندگی میکنند که نه تنها زندگی، بلکه ارزشهایی که بدان معتقدند نیز
پیوسته تهدید میشود. در این اوضاع مگر میشود به مرضی که دارد شما را از پا در میآورد
با دید زیباییشناختی نگاه کرد؟" (اورول، 1383، ص16)
آری مگر میشود در جامعهی خفقانزدهای زیست که به هر شکل
درصدد حذف هنر و هنرمند است آنگاه در برابر انحطاط و نابودی؛ پدیدهِِی هنری را
با شعار اینکه "نه، من سیاسی نیستم" به پدیدهای خنثی و بیمفهوم تبدیل
کرد؟ به هر روی به نظر میرسد که برخی از هنرمندان ایرانی حضور اندیشه در هنر و واکنش به عصراش (چه به شکل هنر فرمالیست و چه
به صورت هنر معناگرا) را با حضور یک ایدئولوژی سیاسی در هنر را، اشتباه گرفتهاند
و با علم به اینکه هنر محفل اهداف حزبی و ایدئولوژیک نیست به کل مقولهی فکر را از
آثاراشان حذف نمودهاند بهطوریکه تنها معنایی که میتوان از هنرشان دریافت کرد
مقولهی بیمعنایی است.
خشایار مصطفوی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر