امروز شما را با یکی از دردناکترین فیلمهای تاریخ سینما آشنا میکنم. متاسفانه با یک جستجوی ساده در اینترنت متوجه میشوید حتی چند خط نقد به فارسی در مورد این فیلم یا کارگردانش وجود ندارد و همین امر نشان دهنده عدم توجه ما ایرانیها به سرچشمههای سینمای ناب جهان است، به جرات میتوان گفت که کاساویتس پدر معنوی خیلی از کارگردانان تجربی و متاخر سینماست، بر فرض مثال، بیانیه لارنس فونتریر در دههی 90 به نام جنبش "ماگما نود و پنج" که منتهی به فیلم رقصنده در تاریکی، احمقها و ... شد، بدون شک متاثر و ادامهدهندهی تکنیک و راه و روش فیلمسازی کاساویتس در سینما است.
کاساویتس کار هنریاش را با بازیگری و نویسندگی آغاز کرد و تا سال 1985 در بیش از هفتاد فیلم بازی کرد، او از سال 1959 فیلمسازی را با فیلم "سایهها" شروع کرد و آثار درخشان و تاثیرگذاری همچون "زنی تحت تاثیر"، "دردسر بزرگ" و "شب افتتاح" را کارگردانی کرد. فیلم "چهرهها" با بازیگری "جینا رولند" و "جان مارلی" محصول سال 1968 آمریکا است.
پلات: ریچارد پس از چهارده سال زندگی مشترک با همسرش ماریا قصد ترک کردن او را دارد و به هوای زنی دیگر به ماریا میگوید میخواهد از او جدا شود، از خانه بیرون میزند و به شب بیمرز آمریکا پناه میبرد از سوی دیگر ماریا نیز با دوستانش به یکی از سالنهای رقص میرود، چهار زن، مرد پر جنب و جوشی به نام چت را پیدا میکنند و به خانهی ماریا میبرند ...
کارگردانان مختلف سینمای جهان، بارها و بارها داستان خستگی از زندگی زناشویی، خیانت و مرگ اخلاقیات جامعهی مدرن را در چهارچوب درامی خانوادگی به تصویر کشیدهاند، اما کاری که کاساویتس توسط تکنیک، ریتم و داستان پردازیاش با درام میکند فیلم چهرهها را به نمایشی دردآور از انسان و انسانیت بدل میکند، به جرات میتوان گفت که شخصیتهای داستان در بیشتر از دو سوم فیلم در حالتی غیر طبیعی ناشی از مستی الکل قرار دارند و همگی بدون استثنا، در پشت بهانهای به نام احمقبازی و بیمنطقی در حال فرار از چیزی هستند که من نامش را وجود حقیقی خودشان میگذارم، به عبارت دیگر گویی اگزیستانس این جماعت به طور غریبی با آنچه که نشان میدهند در حالت وارونگی قرار دارد.
سکانس افتتاحیهی فیلم در یک استدیو میگذرد چند نفر با صورتهای بشاش با هم خوش و بش میکنند، به هم لبخند میزنند و قرار میشود که فیلمی به نام چهرهها را نگاه کنند. نور می رود و ما دو نفر از آدمهای استدیو را میبینیم که به همراه زنی، داستان فیلم در فیلم را آغاز میکنند.
دوربین روی دست، زوایای بیقاعده و دور از به رخنماییهای زیباییشناسانه، استفاده از نگاتیو سیاه و سفید درشت دانه، نورپردازیای که گاه تصویر را میسوزاند و همچنین نماهای بسته و بیپروا از صورتها، در مجموع به فیلم لحنی خشن و آزاردهنده میدهند. همانگونه که نام فیلم ما را هدایت میکند کاساویتس با نمایش چهرهها و تاکید گذاری بر آنها روح شخصیتها را در برابر ما برهنه می کند و درست در دقایقی که شخصیتها به واسطهی خنده و شادی، صورتک و فرمی غیر انسانی از چهرهی خویش به نمایش گذاردهاند با کاتها و قابهای ظریف کاساویتس مخاطب متوجه اندوه بی پایان و پوچی این زندگی مفرح میشود.
.
روایتپردازی نیز در این فیلم از حالت متعارف خارج و به جزئیات سادهی بیاهمیت (در حالت معمول) و ظاهرا پایانناپذیر زندگی و زندگی میپردازد. کاساویتس دیگر به دنبال یافتن گذشتهی آدمها، برقراری ارتباط منطقی میان آنها یا تعریف یک روایت خطی نیست، بلکه داستان برای او تبدیل به محملی برای نمایش آدمها، روزمرگیشان و تلاششان برای فرار از دنیای خود ساختهشان است. به همین ترتیب است که در پایان صبحی را میبینیم که زنی در حمام خودکشی کرده، مردی با معشوقهاش به انتها رسیده و دیگری که او را همهی شب بلند فیلم دنبال کردهایم شاد به خانه بر میگردد اما با جوانکی لخت مواجه میشود که از پنجرهاش میگریزد و زنش در حالی که سیگار میکشد، در راه پلهها از قرصهای لعنتی ریهاش میگوید.
.
آری شبهای بلند تمام میشوند، روز خواهد رسید و ما را با حقایقمان مواجه خواهد کرد.
خشایار مصطفوی
به تاریخ مرداد 1389