نمایشنامهی رادیویی "ماهی" اثر لوتار اشتریبلو ترجمهی خشایار مصطفوی
برنده جایزهی رادیویی ARD در سال 1972
شخصیتها:
مرد
مامور دولت
نگهبان یک
نگهبان دو
سالنی خالی با در و دیوارهای فلزی، صدای سه کامپیوتر در فضای سرد و
سنگین سالن میپیچد. ساعت ده ضربه میزند. درب
فلزی باز و بسته میشود و صدای قدمهای مردی شنیده میشود.
مرد: (با تردید،
اما بیترس) صبح بخیر.
کارمند: (رسمی) صبح بخیر، بشینید.
مرد: ممنون، (صدای جابجایی صندلی) ببخشید. حدس میزنم من
و اشتباه اینجا آورده باشید. من باید با یه کمیته صحبت کنم.
کارمند: (سرد) کمیته همینجاست.
مرد: (متعجب) همینجا؟ اما من فقط شما رو میبینم.
کارمند: مطمئن باشید، (به پشت سراش اشاره میکند)
همین جا هستن.
مرد: (حیرتزده) کامپیوترها؟
کارمند: بله
مرد: (نامطمئن) اجازه دارم چیزی بپرسم؟
کارمند: (با لحنی گزنده) سوالها رو من میپرسم.
مرد: (مجاب شده) باشه، این مدارکمه ...
کارمند: (حرفاش را قطع میکند): هویت شما تایید
شده.
مرد: (نگران) آها
کارمند: (رسمی) برای شروع، شما ادعا کردید که یه
ماهی دیدید؟
مرد: (مطمئن) من یه ماهی دیدم.
کارمند: (با لحنی متعجب) یعنی تکذیباش نمیکنید؟
مرد: (بیمعطلی) نه، برای چی باید این کار و بکنم؟
کارمند: آیا میدونید که این چه معنایی میده؟
مرد: (مطمئن) یه خبر داغ. فکر کنم.
کارمند: از نقطه نظر شما، شاید. یه ماهی در سال
2972، یه ماهی، در صورتی که نسل ماهیها بیش از پانصد ساله منقرض شدن.
مرد: خب واضحه که این یه اشتباه بوده.
کارمند: منظورتون ماهییه؟
مرد: نه اینکه ماهیها حتما باید منقرض شده باشن. این
منظورم بود.
کارمند: آها، شما حقایق و به شکل دیگهای میبینید.
از تقریبا ششصد سال قبل سیارهی ما فاقد یک جو قابل تنفس بوده. از سال 2204 بشریت
داخل یک محفظهی مهر و موم شده زندگی میکنه. و از اون تاریخ زندگی روی زمین فقط
در این محفظه ادامه داشته. این چیزیه که هر بچه مدرسهای هم میدونه.
مرد: منم این و میدونم. اما خب این چی و ثابت میکنه؟
کارمند: این ثابت میکنه که شما نمیتونستید یک
ماهی ببینید.
مرد: اگر فرض کنیم که فقط اطلاعاتی که تو مدرسه یاد گرفتیم
درسته. حرف شما صحیحه. اما واقعا شما این طوری فکر میکنید؟
کارمند: (گزنده) شما تردید دارید؟
مرد: (مطمئن) بله، از وقتی که ماهی و دیدم.
کارمند: آها (با زیرکی) و الان چه نظری پیدا
کردید؟
مرد: این فقط یه حدسه. شما میتونید فقط به نظریاتی که تو مدرسه بهمون گفتن اتکا کنید.
اما من چیزهای دیگهای رو هم میبینم.
کارمند: چه چیزهایی؟
مرد: خب از
زمانی که اجداد ما به ماه مهاجرت کردن، انسانها یاد گرفتن چطور میشه داخل یک
محفظهی مصنوعی همهی چیزهای ضروری و تولید کرد و به زندگی ادامه داد. وقتی هم که زمین به خاطر آلودگی آب و خاک و هوا
بهتدریج غیرقابل سکونت شد. مردم روی زمین هم یک محظهی شیشهای شبیه ماه درست
کردن و فقط این نیست. مردم پذیرفتن که شیوهی زندگیشون دقیقا شبیه همون الگویی
باشه که در ماه اجرا کرده بودن.
کارمند: درسته. با این روش بشریت از انقراض نجات پیدا کرد. ادامه بدید.
مرد: حالا هفتصد
سال از اون موقع میگذره. منظورم اینه که شیوهی زندگی در برهوت ماه جایی که هیچ
شکلی از حیات در اون نیست نباید برای زمین هم اجرا بشه. روی ماه خارج از محفظه هیچ
شکلی از تکامل وجود نداشته و نخواهد داشت. زمین اما روزگاری حاصلخیز و پر از
زندگی بوده. اینجا تکامل اتفاق میافته. و
اینکه بدون شک تکامل جایی در زمین در حال رشده. دقیقا در دریاها، جایی که از چشم
مردم محبوس تویه محفظه دور مونده.
کارمند: (با کنایه) چطور اونوقت؟
مرد: (گویی چیزی
نشنیده) یا این تحولات همه جا هست. شاید هم همین حالا باعث احیاء طبیعت شده باشه.
کارمند: (بیوقفه) آب و هوای بیرون از محفظه به طور منظم کنترل میشه. نتایج هم به
صورت رسمی همیشه به اطلاع عموم رسیده. این براتون روشنه؟
مرد: البته. اما
دستگاهها فقط چند تا آزمایش کوچیک میکنن. هیچ انسانی تا حالا آزمایشی نکرده. و
اینکه نتایج همیشه توسط بالاترین نهاد حکومتی منتشر میشن.
کارمند: با این حرفها دقیقا چی میخواین بگین؟
مرد: میخوام
بگم برای قرنها حتی یک آدم معمولی هم توانایی این و نداشته که خودش در مورد دنیای
بیرون محفظه اطلاعاتی کسب کنه.
کارمند: خب به خاطر اینکه لزومی به این کار نبوده.
مرد: (هیجانزده)
این و فقط شما میگید.
کارمند: (خشک و رسمی) من نمایندهی رسمی دولتام. علاوه بر این هر کسی میتونه با
تجهیزات مخصوص بیرون از محفظه آزادانه حرکت کنه.
مرد: (تلخ) بله اجازه داره منتهی به شرطی که بتونه با بیرون
رفتن کاری کنه، آزادی کسی که میره بیرون فقط تا حدیه که مخزن اکسیژنش اجازه میده.
مخزنی که دولت مقرر کرده از یه حد مشخصی بیشتر نباشه.
کارمند: (سرد) کاملا درسته، اما هر کسی که به آزادی ما شک
داره میتونه بره بیرون و تو فضای سمی کلاه ایمنی و از سرش برداره و این طوری مرگش
شاهدی بر رد فرضیهاش خواهد بود.
مرد: خب اگر کسی هم بخواد اون بیرون کلاه ایمنیشو برداره،
طبق اجازهنامههای رسمی چنین کاری ممنوع و البته غیرممکنه.
کارمند: این فقط یه پیشبینی امنیتیه
مرد: برای چی؟ اصلا وقتی قراره کسی با تخلف از مقرارات خودش
و به کشتن بده اصلا چرا باید چیزی براش ممنوع باشه؟ شاید هم دولت مطمئن نیست که
آدم تو فضای بیرون میمیره؟
کارمند: این وظیفهی دولته که از شهروندانش محافظت کنه، به
خاطر همین وقوع هر حادثهای ممنوعه.
مرد: (طعنه میز) بله میدونم.
کارمند: شما همچنان به فرضیهتون معتقدین، اینکه یه ماهی و
دیدین؟ تکرار میکنم. یه ماهی در سال 2972؟
مرد: بله، و
همچنین تلاش کردم برای شما دلایلی بر امکان وجودش و توضیح بدم. اما واضحه که شما
نمیخواهید حرفهای من و متوجه بشید.
کارمند: اینجا چیزی با توضیحات پیش نمیره بلکه ما بر اساس واقعیات تصمیم میگیریم.
مرد: ماهی هم یه
واقعیته!
کارمند: میتونسته هم یک خطای دید باشه. موردی که شما در
موردش تامل نکردید.
مرد: (خشن) تامل
کردن! من همیشه فکر میکنم آقا. ولی یک چیز و متوجه نمیشم اینکه من با یه اکتشاف
اومدم اینجا، یک اکتشاف حیاتی! اکتشافی که شما نتایجش و برای زندگی آتی بشریت
نادیده میگیرین.
کارمند: همنطوره (به همین دلیل)
مرد: خب درکش
نمیکنید! کشف من حامل یک امید فوق العاد
است. امید به اینکه ما میتونیم دوباره روی زمین به صورتی طبیعی زندگی کنیم. اینکه
از دست این زندان رها بشیم و دوباره هوای آزاد طبیعت و استشمام کنیم.
کارمند: شما یک آدم خیالبافید.
مرد: ممکنه.
ممکنه که اول فقط بچه ها یا نوههامون اون آزادی و تجربه کنن. اما شروع همین جاست!
اینکه جایی که یک ماهی هست، میتونه چیزهای خیلی بیشتری هم باشه، و حتما چیزهای
بیشتری هم به وجود خواهد آمد. اما امروز، امروز در آبهای این سیاره موجودی زنده
وجود داره و این همون اکتشافیه که من ازش حرف میزنم!
کارمند: (سرد) این فقط فرضیه شماست.
مرد: (مکث، سپس
با تلخی) من فکر میکردم که کشف من باعث جشن و سرور میشه، بعد همه جا جنبشی به
راه میافته اینکه ببینیم چطور میتونیم دوباره بیرون زندگی کنیم. اما در عوض کشف
من چیزی بجز یه شک نیست.
کارمند: ما شک نداریم. ما میدونیم.
مرد: میدونید؟
چی و میدونید؟
کارمند: (با لحنی سرد و خبری) ما میدونیم که زندگانی انسانها هیچوقت به خوبی الان امن
و سازمانداده شده نبوده، دیگه بیماریهای همهگیر، جنگها و انقلابها و قحطیها مثل
گذشته وجود ندارن. با ایزوله شدن در محیطی کنترل شده، با تغذیهی مصنوعی و استفاده
از یک سیستم عقلانی همهی این مشکلات حل شدن. همهشون! انسان امروز بیمشکل زندگی
میکنه و این یعنی خوشبختی.
مرد: (تلخ)
خوشبختی، آره! خوشبخی زیر یک حباب پلاستیکی، زندگی تو سلولهای کوچیک، تغذیه
مصنوعی، باروری مصنوعی، حفظ مصنوعی یک زندگی. واقعا ما خوشبختیم.
کارمند: مطمئنا. بعد شما با یک ماهی اومدید. (مکث) اصلا به
حرفهای من فکر کردید؟
مرد: چیزی برای
فکر کردن وجود نداره.
کارمند: (با آرامش) هر جور که راحتید. (مکث) یک
لحظه لطفا. (با فشار چند دکمهای صدای کامپوتر تغییر میکند.)
مرد: (با هیجان)
یعنی میخواید اجازه بدید کامپوتر حرفهای من و تحلیل کنه؟
کارمند: (خونسرد) تحلیل نه، در مورد شما قضاوت میکنه.
مرد: (با ترس)
نه!
سر و صدای کامپیوتر بیشتر میشود و در نهایت برگهای را چاپ
میکند که کارمند آن را جدا میکند.
کارمند: آها، (خونسرد) کد یازده.
مرد: خب یعنی
چی؟
کارمند: پاک کردن.
مرد: چی و پاک
کردن؟
کارمند: پاکسازی بخشهایی از حافظه.
مرد: منظورتون
ماهیه؟
کارمند: بدیهیه. با این افکار و خاطرات، شما برای جامعهی چند سالهی ما یک خطر
محسوب میشید.
مرد: (شوکه) شما
دیوونهاید! من میخوام سریعا با سرپرست شما صحبت کنم.
کارمند: سرپرست؟ سرپرستی وجود نداره. شما همهی
ماجرا رو به بالاترین مرجع دولتی اعلام کردید.
مرد: و اون
شمایید؟
کارمند: نه. منظورم کامپیوترها هستن. من صرفا هماهنگکننده هستم.
مرد: اما شما
کامپیوترها رو برنامه ریزی کردید.
کارمند: نه در طول اظهارات شما اونها خودشون خودشون برنامهریزی کردن.
مرد: این
دیوونگیه! یه کامپیوتر از زندگی واقعی چی میدونه؟ اما شما یه انسان هستید! اگر شما
اجازه بدید که حافظهی من پاک بشه، یه امید و از بشریت پاک کردید.
کارمند: این فقط حذف یک توهمه نه چیزی بیشتر.
مرد: (با امیدی
جدید در صدایش) اما شما هنوز از من نپرسیدید که من کجا اون ماهی و دیده بودم. این
میتونه همه این بازجویی و تغییر بده.
کارمند: در این مورد ضرورتی به جواب شما نمیبینیم. قبلا محدودهِی حرکتهای شما ثبت
شده. اون فقط میتونه جایی بین کیلومتر 326 تا 328 ساحلی باشه.
مرد: خب پس
اجازه بدید روباتهاتون این دو کیلومتر با دقت برسی کنن. به نظرم شما ماهی و در
کمترین زمان ممکن پیدا خواهید کرد.
کارمند: (دکمهای را فشار میدهد) اون صفحه نمایش و نگاه کنید، درست روی دیوار.
مرد: (شگفتزده)
آه ساحل، شما رباتها رو به اونجا فرستادید.
کارمند: البته.
مرد: پس همه چی
مرتبه.
کارمند: بله همه چی مرتبه، رباتها هر عنصر خارجی و تهدید کنندهای و نابود میکنن.
مرد: (مکثی میکند) چه احمقی بودم من! تازه دارم متوجه میَشم.
شما خیلی قبل از من میدونستید که ماهیها وجود دارن. ماهیها و کی میدونه شاید
هم حیوونهای دیگه. شما خیلی قبل از من فرضیهی احیای آب و هوا رو میدونستید. اما
کسی نباید دنبالش میکرد چون همه چی باید همینطور که هست باقی بمونه. شهر مصنوعیمون،
سلولهایی که توش زندگی میکنیم، تغذیهی مصنوعی، سلسله مراتب دولت، دولت ماشینی. شما
کنترل مطلق بر همه چیز رو میخواید. حالا میفهمم.
کارمند: (سرد) پس شما متوجه شدید. (دوباره دکمهها را فشار میدهد و صدای کامپیوترها
اوج میگیرد)
مرد: (هیجان
زده) حالا چی میگن؟
کارمند: آخرین اظهارات شما را برای تجدید نظر در حکمتون میخوان.
مرد: (با امید)
تجدید نظر؟
صدای وزوز کامپیوترها بیشتر میشود.
کارمند: (رسمی) تجدید نظر بر حکم کد یازده، جواب تجدید نظر، اعمال کد پانزده.
مرد: (بیقرار) کد
پونزده؟ یعنی چی؟
صدای زنگی الکترونیکی به گوش میرسد، درب فلزی باز میشود و
دو نگهبان با سرعت وارد میشوند.
نگهبانان: صبح بخیر
کارمند: اجرای حکم کد پانزده، متهم و مشایعت کنید.
نگهبانان: اطاعت میشه.
نگهبان یک: آقای عزیز لطفا همراه ما بیاید.
صدای قدمهای هر سه نفر شنیده میشود، درب فلزی باز و بسته
میشود. با بسته شدن درب، صداها که گویی از راهرویی میآید انعکاس مییابد.
مرد: معنی این
کارهاتون چیه؟
درب آهنی دیگری باز میشود، صدای خشخش و وزوز به گوش میرسد.
نگهبان یک: لطفا وارد شید.
مرد: (با
عصبانیت) نه! اول باید بدونم که معنی مجازات کد پونزده چیه.
نگهبان دو: یعنی مستعمل شدن در اسرع وقت.
مرد: (با خودش
تکرار میکند) مستعمل شدن در اسرع وقت. (فریاد میکشد) این یعنی قتل!
صدای درگیری و ضرب و شتم به گوش میرسد، بعد صداها خاموش میشود
و تنها صدای وزوزی تکرار میشود.
نگهبان یک: (نفسنفسزنان) انجام شد. اما تو مجبور نبودی بهش چیزی بگی با این کارت همیشه
باعث دردسر میشی.
نگهبان دو: (با آرامش) درسته. بعدا در موردش فکر میکنم.
نوشتهی
لوتار اشتریبلو ترجمهی خشایار مصطفوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر