نگاهی به زوال اندیشهی خردگرایی در ایران پس از اسلام، تا عصر قاجار
از کتاب زایش درام ایرانی نوشتهی خشایار مصطفوی، تهران، انتشارات افراز، 1391
زایش درام ایرانی در فیس بوک
" اندیشهی دوران قدیم ایران، در قلمرو فلسفه بهطور عمده با فارابی، موسس فلسفه، در دورهی اسلامی، آغاز و با صدر الدین شیرازی به پایان رسیده بود." (طباطبایی، 1386، ص 137)
پیش از ورود به مبحث روشنفکری ایران در عصر قاجار،
باید بدانیم که شیوهی اندیشیدن در ایران از کدام نوع بوده و چه میراث
فکریای از گذشتگان برای روشنفکران عصر قاجار به ارث رسیده بود. در جواب به
همین پرسش است که میتوان موضع روشنفکران عصر قاجار، در برخورد با اندیشهی خردگرای غرب و نوع کنش آنان نسبت به تجدد را بررسی نمود. پس در این بخش نگاهی به روند تحول اندیشه در ایران میاندازیم.
پس
از حملهی اعراب به ایران و در فاصلهی بین قرن دوم تا ششم هجری، عدهای
از اندیشمندان ایرانی، با آشنایی و ترجمهی آثار فلاسفهی غرب و عقلای پیش
از اسلام، سعی کردند در برابر تعبد[1] عربها، تعقل[2] را وارد اندیشهی
ایرانی کنند. توجیه آنان این بود که نمیتوان صرفا به آیات و احادیث اکتفا
کرد، بلکه باید قضاوت و عقل خود را نیز به کار برد و به تفسیر و تأویل[3] آیات پرداخت[4].
نهضت ترجمه در عهد منصور[5]، با ترجمهی کتب تاریخی، ادبی و منطق، از زبان عربی به پهلوی آغاز شد[6] و در دورهی مأمون به اوج خود رسید، دکتر زرینکوب در اینباره میگوید:
"
در حقیقت قوت و غلبهی ایرانیان در دستگاه مأمون و بر کنار ماندن اعراب،
از مدتها قبل از خلافت کوتاه امین، روزگار مأمون را رنگی تازه داده بود.
بیتالحکمه که در کار نقل و نشر علوم و معارف عقلی فعالیت داشت دنیای
تازهای، غیر از دنیای قرآن و حدیث بروی مستعدان زمانه گشوده بود: دنیای
حکمت یونان، دنیای فلسفههای مشایی، افلاطونی و فیثاغورثی و این دنیای
تازه، فکرهای تازه و شکها و حیرتهای تازه با خود آورده بود. " (زرین کوب، 1368، ص 438)
ورود تفکر به جامعهی این عصر، تا بدانجا ادامه یافت که به تدریج معتقدین به عقل شروع به، به چالش کشیدن امور دین کردند[7] که به باور احسان طبری[8]، بعدها باعث بهوجود آمدن چند جریان عمدهی فکری مانند عرفان[9]، دین رسمی[10]، الحاد[11]، فلسفه[12] و کلام[13] شدند.
نهضت خردگرایی، در قرن چهارم و پنجم، با فارابی[14] و ابوعلی سینا[15] قوت گرفت و تداوم یافت. فارابی متأثر از افلاطون و ارسطو بود و سعی داشت، پایهی نظریه و اساس هر فلسفه را، شرح و توضیح دهد[16]. به باور فارابی شناخت از طریق عقل[17] و براهین عقلی[18] صورت میگیرد و عقل فعال، نهایت درجهی انسان است. ابن سینا نیز در دنبالهی مسیر فارابی، به فلسفهی یونانی نظر و سعی کرد به شناخت عقلی نائل گردد؛ او در مهمترین کتاب فلسفیاش با نام الاشارات و التنبیهات با تکیه بر آثار افلاطون و ارسطو با رویکردی عقلانی به منطق، طبیعیات و مابعدالطبیعه پرداخت و تعریف دیگری از هستی و مسائل آن ارائه نمود.
بهطور کلی دو شاخهی عقل و شهود و مسألهی التزامشان به شریعت، تا پیش از عصر قاجار، محورهای اصلی تفکر ایرانی را میسازند. در برخورد عقلی، حکیمی که در استدلالاش متکی به شریعت باشد، متکلم[19] است و در غیر این صورت حکمت مشائی[20] را دنبال کرده است. در برخورد شهودی، اگر شخص معتقد به شریعت باشد، صوفی[21]، و اگر در دریافتها و بحثهایش ملتزم به شریعت نباشد اشراقی[22] خوانده میشود. در اواسط قرن پنجم هجری[23]،
سختگیری مذهبی راه را بر دو شاخهی عقلی تفکر ایرانی، یعنی مشایی و
اشراق، تنگ کرد. هر چند تا چند سده بعد، این جریانات به حیات فکری خود
ادامه دادند[24]،
اما اندیشهگران آن به تدریج مهجور و در نهایت دست به سازگار کردن
اندیشههای خود با شعبههای دیگر حکمت - که متکی بر شریعت بودند - زدند[25]. از نظر اندیشمندی چون بورکهارت این موضوع حاصل نگرش متفاوت اسلام به مقولهی عقل است:
"
در چشمانداز اسلام، عقل بیش از هر چیز وسیلهی قبول حقایق وحی شده که نه
غیرعقالانیاند و نه منحصرا عقلانی، از جانب انسان است ... عقل الهام را از
کار نمیاندازد بلکه درهای وجود خود را بر زیباییای غیر فردی میگشاید."
(بورکهارت، 1389، ص 133)
در حذف تدریجی تفکر خردگرا و ضعیف نمودن اندیشهی
مشایی و اشراقی در ایران، عوامل زیادی دخیل بودهاند. ورای مسألهی تسلط
ترکان غزنوی در قرن پنجم بر ایران و تعصب آنان در نشر دین و شریعت که با
توجه به سنت، آن را خدشهناپذیر میدانستهاند و تغییر در آن را به کفر
تعبیر میکردند، از همان ابتدای فعالیت اندیشهی
خردگرا، موضع برخی از متکلمین در حذف عقل بدون التزام به شریعت نیز در این
امر دخیل بوده است. اولین مخالف جدی تفکر عقلی پیش از ظهور ابن سینا، ابوالحسن اشعری بود که بنیانگذار مکتب خردگریز و کلامی اشعری و طرفدار اهل حدیث و مخالف فلسفه بوده است.
" نمونهی سنخی نگرش اشعری، متعصب این دوره، نسبت به علم، سخنان زیر است که در رسالهی کلامی مجموعة الرسائل الکبری
آمده: تنها علم موروث از نبی صلوات الله علیه شایستگی آن را دارد که علم
خوانده شود. دیگر علوم یا علم هستند اما نافع نیستند، یا نه علم می باشند
نه سودمند، یا علم نیستند، اما به این نام خوانده میشوند و نافع
نمیباشند. اگر علم باشند و سودمند، ناگزیر در زمرهی مواریث نبی صلوات
الله علیه خواهند بود." (بویل، 1371، ص 275)
پس از نشر افکار ابن سینا، متکلمی به نام عبدالکریم شهرستانی، کتابی در رد نظرات ابن سینا نوشت و سعی کرد عقاید او را باطل اعلام نماید. اما مسلما مهمترین ضربه را امام محمد غزالی[26] که سعی در ارائهی عرفان زاهدانه داشت به شیوهی فلسفهی مشایی وارد نمود.
"پس واجب است که همهی آنان (فلاسفهی یونانی) را با آن فیلسوفان مسلمان که پیروی آنان کردهاند، همچون ابن سینا و فارابی و غیر ایشان، کافر بدانیم، ولی باید دانست که هیچکدام از فیلسوفان مسلمان، در نقل علم ارسطو، بهاندازهی این دو تن توانایی نشان ندادهاند." (غزالی، 1359، ص 90)
غزالی، تمایل مسلمانان به فلسفه را مایهی ضعف ایمان دانست و مسائل این علم را تخیلات و اوهام خواند. غزالی در کتاب تهافت الفلاسفه افکار و شیوهی تفکر ارسطو را نقد و رد کرد و مخالف وحی و اصول اسلام خواند. او نظریات فارابی و ابن سینا در الاهیات را در هفده مسأله، بدعتگذار، و در سه مسأله، تکفیر کرد. پس از غزالی، دیگر متکلم اشعری به نام فخرالدین رازی[27]، که مهارت زیادی در جدل و وارد کردن شک و شبهه داشت نیز، فلسفهی ابن سینا را مورد شک قرار داد و رد کرد.
بدین ترتیب، با حاکم شدن تعصب مذهبی، ممنوع شدن آموزش عقلی در مدارس (از قرن پنجم به بعد) و تاسیس نظامیهها[28]،
رواج عرفان و تصوفی که علم را تحقیر میکرد و همچنین برخورد شریعتمدار
دانشمندان، مجال رشد و بالندگی تفکر خردگرا در ایران را محدود کرد، ذبیح
الله صفا در اینباره میگوید:
"
ازاینپس، یا صاحبان آراء فلسفی، بسختی مورد تعقیب واقع شدند و یا ناچار
گردیدند که عقاید خویش را بهشدت و بیشتر از سابق، با آراء اهل مذهب
بیامیزند و فلسفه را در همان طریق بهکار برند که علم کلام را بهکار
میبردند." (صفا، 1331، ص 136)
در این دوره، بخشی از فلسفه به نام معقولات (در برابر علوم شرعی – منقولات) تازمانی که در خدمت دین بود، اجازه تداوم یافت.
در
سدههای بعد، یعنی قرن هفتم و هشتم به ترتیب با حملهی مغول و تیمور به
ایران، مراکز علم و تمدن ایرانی (کتابخانهها، مدارس و ... ) به کلی نابود
گشتند و انحطاط علم در ایران سرعت بیشتری گرفت. در قرن دهم و همزمان با
استقرار صفویان، با استفاده از مذهب و گسترش شاخهی شیعه، بخشی از روحانیون
ایران که تفکرشان به قرائت رسمی قدرت از دین، نزدیکتر بود، اقتدار یافتند
و تعصبهای مذهبی در ایران را افزایش دادند. مهمترین اندیشمند این عصر که
از گزند قدرت نیز در امان نبود، ملاصدرا[29]
است. فلسفهی ملاصدرا بر مبنای التقاط یا ترکیب نظامهای فکری پیش از
خویش، همچون: فلسفهی مشایی، اشراق، کلام، عرفان و سنت قرآن است که به
"حکمت متعالیه" مشهور است. اقدام ملاصدرا، در پیوند سه عامل، برهان، قرآن و
عرفان موجب بدفهمی اندیشهگران بعدی گردید[30]. ملاصدرا در جایی از دلیل عقلی سود میبرد و بلافاصله از دلایل کلامی و آیات قرآنی نیز استفاده میکند[31]. به باور سید جواد طباطبایی فلسفهی ملاصدرا زمینهی زوال و انحطاط نهایی اندیشه عقلانی در ایران را فراهم کرده است:
" آنچه صدرالدين شيرازي به اختصار دربارهی
سياست آورده، فاقد كمترين اهميت است. صدرالدين شيرازي واپسين نمايندهی
انديشهی عقلي و اوج انحطاط انديشهی سياسي در ايران بود و در ميان پيروان
مكتب او هيچ دانشمند با اهميتي، نه در انديشهی فلسفي و نه در تأمل در
سياست، بهوجود نيامد." (طباطبایی، 1373، ص 271)
اندیشهگران عصر قاجار نیز، همچون حاج ملاهادي سبزواري و ملاعلي نوري[32] در فضای بدون مناقشه و توافق شدهی اهل علم، حکمت ملتزم به شرع را پی گرفتند و حلقهی زوال اندیشهی عقلی در ایران را کامل نمودند.
"آخرین
فلاسفهی سنتی ایران، هنوز با عالم اسلامی، عهد و پیمان داشتند و از آن
نگسسته بودند. در ذیل این عهد و پیمان، روح آن جهانی اسلام بود، که فلسفهی
یونانی پس از انفصال از روح شرکآمیز خود در حکم ماده، در ذهن متفکران
دینی، شأنی یافته بود. پیدایی روح جدید و فلسفهی غرب و تعلق و رو کردن به
عالم غرب، که با پشت کردن به عالم دینی مسیحی تحقق یافته بود، موجب گردید
روح فلسفهی سنتی مغفول و محجور بماند. در نتیجه از عرصهی حیات این جهانی
تجددزدگان و اذهان و افهام و قلوب آنها خارج گردد." (مددپور، 1373، ص 112)
در
این دوره، در مقایسه با سیر فلسفهی غرب، اندیشهگر ایرانی همچنان در
دورهی قرون وسطی بهسر میبرد. در همین عصر است که بر اثر ارتباط با جهان
غرب و بهوجود آمدن نهضت ثانوی ترجمه در ایران، به تدریج اندیشههای عقلی
غرب که آغشته به فکر رنسانس هستند به ایران وارد میشوند و اندیشهگر
ایرانی که به واسطهی شریعت، قرنها درصدد حذف تفکر عقلی بوده، در برابر
آراء متجدد غرب، موضعی بیدفاع و انفعالی به خود میگیرد و این نقطه دقیقا
همان جایی است که روشنفکری موردنظر ما، بدون هیچ هویت و اندیشهگری
عقلانیای در حال تولد است.
[1] - فیدهئیسم.
[2] - راسیونالیسم.
[3] - تأویل در زبانهای پارسی و عربی به معنای بازگرداندن چیزی به اول و اصل آغازینش است.
[4] -
معتقدین به اصحاب حدیث و اصحاب رای، قشریون و باطنیون، فلسفه و منطقه در
همین زمان شکل گرفتند و باعث شکلگیری اندیشههای گوناگون و به تبع آن
انشعابهای متفاوت در دین شدند.
[5] - دومین خلیفهی عباسی ( ۱۵۸-۱۳۶) هجری قمری.
[6] - از مهمترین مترجمان این دوره، عبدالله ابن المقفع است که کتاب کلیله و دمنه را از پهلوی به عربی ترجمه کرد.
[7] - مانند دفاع از جبر در مقابل قدر.
[8] - در مقالهی نظر اجمالی به فکر فلسفی در ایران.
[9] - با اندیشهی وحدت وجود و اشراق.
[10] - طریقهی سنت و جماعت که به اهل سنت و چهار مذهب مالکی، حنفی، شافعی و رافعی منتهی میشود.
[11] - با اندیشهی دفاع از خاندان امام علی که به تشیع و رافضی منتهی میشود و ثمر آن نهضتهای خوارج، قرمطی و اسماعیلی است.
[12] - در ابتدا متوجه آراء افلاطون و ارسطو بودند که فیلسوف نامآور آنان ابن سینا بود.
[13] - بحث تعقلی در اصول دین.
[14] - ابونصر محمدبن طرخان بن اوزلغ، معروف به فارابی.
[15] - ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا (۴۲۸-۳۷۰ هجری قمری) که در زمینههای پزشکی و فلسفه آثاری مهمی به طبع رساند. او در اواخر زندگی از فلسفهی ارسطو دور و به فلاطون نزدیک شد.
[16] - لقب معلم ثانی، بهعلت تفسیر او از آثار ارسطو (معلم اول) است.
[17] - عقل در نظر فارابی در چهار معنی به کار برده شده است 1- عقل بالقوه، که نوعی
قابلیت صرف برای تجرید و انتزاع صورت یا چیستی شیء برای بازشناسی از
تصاویر حسی مشابه است 2- عقل بالفعل، هنگامی است که عقل بالقوه، واجد صور
عقلی، معقولات و علوم بشری میشود 3- عقل بالمستفاد، عقلی است که به هر صورت و فعلیت میاندیشد و به شناخت می رسد 4- عقل فعال، در مرحلهی نهایی قرار دارد و میتوان توسط آن سایر امور غیر مادی را درک نمود (همچون تلاقی عقل و تخیل در مورد نبوت).
[18] - فارابی، همچون ارسطو معتقد است که هر چیزی، به آن میزان که از صورت و فعلیت برخوردار است قابل تعقل است.
[19] - امام محمد غزالی، از مهمترین پیروان آن بود.
[20] - زکریای رازی و ابن سینا از نظریهپردازان آن هستند.
[21] - همچون، نجم الدین راضی، عارف قرن هفتمی که در کتاب مرصاد العباد، فیلسوفان را دهری و مادی معرفی کرده است.
[22] - فیلسوف و بنیانگذار حکمت اشراق، شهاب الدین سهروردی) ۵۸۷-۵۴۹ هجری قمری) مولف کتاب حکمهالاشراق است که به اتهام الحاد به قتل میرسد.
[23] - در دورهی سلجوقیان.
[24] - همچون سهروردی که پیرو مکتب اشراق بود و یا خیام، که پیرو شکاکیت و تفکر مادی بود.
[25] - مانند سازگار نمودن عرفان و فلسفه، توسط ملاصدرا و یا سازگاری کلام و فلسفه توسط خواجه نصیرالدبن طوسی.
[26] - فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی متولد سال 450 و درگذشته به سال 505 هجری قمری.
[27] - ملقب به امام المشککین که در قرن شش و هفت میزیسته است.
[28] - توسط خواجه نظام الملک طوسی، وزیر سلجوقی، در
این نظامیهها مواد درسی و اعتقاد اساتید، برمبنای مذهب شافعی بود. و اصول
فرقه شافعی در آنها تدریس و علوم عقلی و دیگر علوم تدریس نمیشدند و در
حاشیه قرار داشتند.
[29] - صدرالدين محمد شيرازى، مشهور به صدر المتألهين و ملا صدرا، متولد سال 979 و متوفی 1050 هجری قمری.
[30] - برای مثال اخیرا مقالاتی مشاهده میشود که در آن محققین سعی دارند، آراء ملاصدرا را با اندیشههای فیلسوفان غربی از جمله هگل و کانت ربط
و تطبیق دهند که اساسا کار غلطی است، زیرا سنت فکری ملاصدرا کاملا متفاوت
از همتایان غربیاش است، ملاصدرا، بیش از هر چیز درصدد آشتی میان فلسفه و
شرع است که از این لحاظ بیشتر با فلاسفه دورهی قرون وسطی رابطه برقرار
میکند تا فیلسوفان رنسانس. هر چند ممکن است در فلسفهی صدرايي، شباهتهاي جزئي با فيلسوفان غربي بعد از رنسانس يافت؛ اما اين نقاط اشتراک شامل مباني فلسفي آنها نميشود. برای مثال عقل کانتی، عقل روشنگری است نه عقل فراانسانی، اما عقل مورد بحث ملاصدرا با توجه به اعتقادش به شرع و عرفان، تنها به عقل بشري محدود نميشود.
[31] - از نظر ملاصدرا عقل باید در پیشگاه وحی زانو بزند.
[32] - از شارحان فلسفهی ملاصدرا و حکمت متعالیه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر