دست‌نوشته‌هایی پیرامون ادبیات، سینما و سیاست از خشایار مصطفوی
درباره‌ِ‌ی من About me:

‏نمایش پست‌ها با برچسب نقد. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نقد. نمایش همه پست‌ها

دست نوشته‌ایی برای آیندگان

 

مخاطب عزیز من در آینده؛ اواخر این سال سیاه است، به روال همه‌ی سالیان گذشته، نام من و کارهای من؛ رسمی و غیررسمی بایکوت است. من همچنان هنرمندی به تمامی مستقل هستم و چونان کرگدنی تنها در بی‌راهه‌ای که خویش برگزیده‌ام در سفر عمر رو به انتها، قدم برمی‌دارم. بیشتر سال‌های عمرم میان همکارانم در ادبیات و سینما حکم یک تبعیدی را داشته‌ام، یک غریبه که بنابر قواعد بازی، بازی نکرده و نمی‌کند. تا همین چند سال پیش هنوز امیدوار بودم، مثلا فیلم‌ها یا داستان‌هایم را برای جشنواره‌های خارجی می‌فرستادم، الان دیگر به آنها هم باور ندارم و آن را یک ژست بیهوده و بی‌ربط به خودم می‌بینم. واقعا در دنیایی که حد نهایی‌اش اهدای بزرگترین جوایز دنیا؛ اسکار و کن و صلح نوبل به پلشت‌هایی چون نرگس و اصغر و باراک است، آیا جایزه یا افتخار ارزشمندی در آن باقی مانده؟ فکر نکنم. من راستش تکلیفم را با خودم روشن کرده‌ام و برای خودم یا تو، آن خواننده و مخاطب فرضی ایده‌آل و فرهیخته‌ام در آینده کار می‌سازم کسی که گذر سال‌ها و گذشت زمان، در ده یا بیست سال دیگر، زاویه و بعد دیگری از فهم و دریافت را نصیبش کرده. هرچند این نگاه من به گمان بسیاری احمقانه است و هیچ درآمد و عایدی‌ای از تولیداتم ندارم، اما خودم در فرآیند خلق، لذت فراوان می‌برم. ادبیات و سینما را کرده‌ام علاقه‌ی اوقات فراغت و سرگرمی شخصی‌... برای بسیاری پول که ازش درنیاید؛ غیرجدی می‌شود اما برای من مهمترین حرکت فردی و انسانی در طول زندگانی‌ام خواهد بود. حفظ این جهانبینی اما آسان نیست یک‌جایی همان که از همه به تو نزدیک‌تر است گریبانت را می‌گیرد؛ همین دیشب به زمزمه در گوشم می‌گفت: اون‌ها ندیدن، من که دیدم چقدر زحمت کشیدی، آخر آن همه کشفی که کردی چی شد؟ یک پست در توییتر با هفتصد تا لایک؟ یا یک ویدئو در یوتوب زیر پانصد بازدید؟ پس چرا هیچکس درباره‌ی این مسائل حرف نمی‌زند؟ چرا برای هیچکس مهم نیست که اینها همه با هم همدست بودند؟ مگر می‌شود نخواهند بدانند که پسر خانم کلهر؛ صاحب یک صرافی میلیون دلاری کریپتو بوده که توسط آمریکا برای رابطه با ج‌الف تحریم شده؟ هر کجای دنیا بود این مسائلی که در فیلمت مطرح کردی باعث رسوایی و توضیح و هزار و یک جور پیامد می‌شد؛ متهم‌ها چرا اصلا عین خیالشون نیست؟ خبرنگارها کجان؟ بی‌خود نیست؛ که صدا از سنگ در نمی‌یاد، راست می‌گفتی این‌ها همه و همه دستشون تو یک کاسه است. ببین خشایار تو اگه احساس خطر نمی‌کنی، من اما می‌کنم. مثل همون کیانوش، آخر این داستان، تو رو هم نیست و نابود می‌کنن. بعد همون قاتل‌هات بهترین لباس‌هاشون و می‌پوشن و جلوی دوربین، اول همه برات حلوا خیرات می‌کنن. نمی‌بینی؟ یعنی نمی‌فهمی که منتظرن یک جا زمین بیافتی تا دوره‌ات کنن که هرکدوم یک لگد بهت بزنن؟ اگه تو احساس خطر نمی‌کنی، من می‌کنم. باز هم می‌خوای بعد از روزی ده ساعت کار برای کرایه خونه و قسط ماشین و یخچال پر؛ بشینی پشت این مونیتور و داستان همدستی یک جامعه‌ی غرق در کثافت را در یک قتل گروهی و لاپوشانی دست‌جمعی‌اش را تعریف کنی؟ داستانی که برخی‌ها حتی از شنیدنش وحشت دارن؟ و دیشب هیچ نگفتم و فقط گوش دادم و حال پاسخ، آنهم نه به خودش؛ که به آن مخاطب آرمانی‌ام در آینده: عزیزجان، اینکه رسانه‌ها یا همکاران سال‌هاست من و محتوایی که تولید کردم را بایکوت می‌کنند از سر دشمنی با شخص من نیست؛ نه، موضوع عملکرد است، چون من با هیچ‌کدامشان رفیق نشدم؟ به هیچ کدامشان باج ندادم، آدم و مخلص‌شان نشدم و حقیقت را مصلحت روابط حزبی، باندی و سیاسی مبتذل و زودگذر و فرارشان نکردم. من همان کسی بودم و هستم که داد می‌زنم تاریخ باید تف بیاندازد به این خبرنگاری و ژست‌های روشنفکری‌تان. به این محفل‌بازی، فاند و رانت‌خواری؛ دلالی و کاسبی و رفیق‌بازی و این سکوت زشت‌تان. باهمین چشم بستن‌ها کیانوش را کشتید. دو هفته گلوی خود را دریدید که خودکشی بوده الان کدام گوری قایم شده‌اید بدذات‌های دگوری؟ آره عزیز جان این را اینجا می‌نویسم تا ثبت شود: صدا و محتوایی که من تولید می‌کنم را بایکوت می‌کنند، ولی نمی‌دانند که من خودم با این بایکوت مشکلی ندارم. من اینجا هستم و حضور دارم و با همه‌ی مرارت‌ها کارم را ادامه می‌دهم تا ثابت کنم که شما چقدر بنجل و فیک و بی‌خاصیت‌ و چقدر باسمه‌ای و سطحی هستید. بله من هنوز روی صحنه حضور دارم تا حتی با بی‌فروغی‌ام خاری باشم در چشم شما دوزاری‌های کاسبکار. کیانوش سنجری را کشتید؛ به داستان زندگی و مرگش خیانت کردید؛ حلوایش را کوفت کردید و فکر کردید تمام شد؟ فکر کردید مثلا اگر موفق شوید صدای من را هم در مجازی خفه کنید تمام می‌شود؟خیر.من حضور دارم تا شما در این دنیای کوتوله‌ها حتی برای یک لحظه هم متوهم نشوید که قدتان بلند است.

خشایار مصطفوی

به تاریخ اسفند سال 1403

برای ایران

 



حرف آخرم را اول می‌زنم: "من با هر نوع حمله‌ی نظامی غرب و کلنگی‌تر کردن ایران مخالفم" که بنظرم نتیجه‌ی نهایی‌اش نه سقوط حکومت که تضمین ماندن ملاها برای سال‌ها و تصفیه و حمام خون داخلی در شرایط جنگی است. این ویدئوی امشب ورزشگاه در باب آداب استفاده‌ی صحیح از پرچم فلسطین شاید در وهله‌ی نخست خنده‌آور به نظر برسد اما با توجه به حجم دیده شدنش و تاثیر ناخودآگاهی که در زمانه‌ی حوادث بر ضمیر جهانیان می‌گذارد بسیار بااهمیت و هوشمندانه است. (دقیقا مانند همان کاری که سالها قبل یک جمعیت کوچک در میرداماد تهران در روشن کردن شمع برای قربانیان ۱۱ سپتامبر کردند و بعدها خطر حمله‌ی نظامی را از ما دور کردند.) ما باید مدام به جهانیان یادآوری کنیم که مردم ایران، حکومت ملاها و جمهوری اسلامی دو چیز کاملا متفاوت و متضاد و در نبرد هستند. تصویری که دنیا از ما می‌سازد نباید همان تصویری باشد که رسانه‌ها پیش از جنگ‌ها از مردم عراق؛ لیبی؛ سوریه و افغانستان ساختند: یک ملت بربر و وحشی که لایق بمب‌ها و آتش جهنمی جنگ هستند و جان‌شان بی‌ارزش‌تر از حیوانات پست است. چه دوست داشته باشیم و چه نه، این یک حقیقت دردناک است پیش از آغاز جنگ‌ها مردم مورد حمله برای هدف قرار گرفتن انسانیت زدایی می‌شوند. دوستان من، بر خلاف آنچه که بسیاری در همین فضای مجازی می‌گویند جنگ نقطه‌زن و دقیق وجود ندارد. حتی اگر تاسیسات اتمی را نقطه‌زنی کنند نصف ایران تا دویست سال آینده به علت آلودگی اتمی غیرقابل سکونت می‌شود. حمله‌ی نظامی حتی محدود هزاران هزاران قربانی و بی‌خانمان و یتیم از مردم عادی به بار خواهد آورد و حتی با یک درصد شانس آزادی؛ این کشور سال‌ها باید به دست مهره‌های خودفروخته‌ای چون کرزای که در اپوزیسیون خارج از کشور هم نمونه‌هایش را کم نداریم اداره و غارت و در نهایت مضمحل و منحل شود. تکلیف ما روشن است ما ایرانیان باید سرنوشت خویش را خود رقم بزنیم و خبر خوب این است که اتفاقات اخیر نوید قطع شدن بازوهای سرکوب جمهوری اسلامی چون حماس و حزب‌الله که نقششان در سرکوب خونین مردن ایران همیشه پنهان شده را می‌دهد. از صمیم قلب معتقدم که ما ایرانیان با اتحاد حول ارزش‌های ملی و فرهنگی دیرینه‌مان، با خرد جمعی و تیزهوشی و رهبری شایسته‌ای که این روزها در حال قد علم کردن است شانس این را داریم که از جهنم کنونی و جهنم پیش رویی که کشورهای همسایه تجربه کرده‌اند عبور کنیم. ما می‌توانیم خودمان و فقط خودمان جمهوری اسلامی را شکست دهیم و دولت و ملت ایران را دوباره به مسیر تاریخی خود بازگردانیم. 

پاینده ایران که تا بوده، بوده و تا هست خواهد بود

خشایار مصطفوی


خودآموز جامع تغییر روایت یک انقلاب ملی


قسمت اول: تغییر روایت انقلاب

در کمتر از یک هفته بعد از قتل مهسا امینی و آغاز مجموعه‌ای از اعتراضات سراسری که می‌توانست به انقلاب ملی مردم ایران ختم شود؛ اشخاص و رسانه‌هایی در خارج از کشور به صورت هدفمند و به شیوه‌های گوناگون اقدام به دستکاری افکار عمومی و تغییر سرنوشت انقلاب ملی ایران کردند. در خودآموز پیش‌رو به چند و چون و چگونگی تغییر روایت ملی انقلاب مردم و تبدیل آن به یک خیزش قومی و قبیله‌ای یک سال پس از آغازش می‌پردازم.


  


 

قسمت دوم: ایجاد ابهام و سردرگمی

چند روز از آغاز انقلاب ملی مردم ایران گذشته است؛ در نبود اینترنت و روزنامه‌نگاری آزاد در داخل، روایت انقلاب به دست کسانی می‌افتد که به جای خبررسانی؛ هدفمند خبر تولید می‌کنند. ابهام و سردرگمی ذهن مردم را از حالت حمله به دفاع، انتظار و انفعال می‌کشاند. به تدریج زمام امور از دست مردم خارج شده و دوباره به قدرت واگذار می‌شود.

در این قسمت به سه مورد: منابع موثق و اخبار دروغ، ایجاد توهم پیروزی و تبدیل عامدانه‌ی مبارزه با جمهوری اسلامی به طنز و فکاهی می‌پردازم.




قسمت سوم: تصمیم ناپسند اما به ظاهر ضروری

 یکی از متدهای اصلی مهندسی افکار عمومی، حواس‌پرتی با تغییر مساله و به وجود آوردن یک مشکل فرضی، بزرگ و حیاتی جلوه دادن آن و درنهایت ارائه‌ی راه‌حل دلخواه و به نفع خویش است.

تاکید بر ضرورت ایجاد ائتلاف در خارج با همین شیوه شکل گرفت. اما ائتلاف با چه کسانی؟ سیاسیون همیشه اشتباه؟ آنها که حتی دو درصد از جمعیت مردم ایران را نمایندگی نمی‌کردند؟ یا با سازمان‌های مسلح که رسانه‌ها آنها را بشکل احزاب رنگ‌آمیزی کردند؟

مردم همچنان در خیابان‌ها، برای ایران کشته می‌شدند و کسانی در خارج سرنوشت انقلاب مردم را به توهمات و خواب‌های آشفته‌ی ایران‌ستیزان پیوند می‌زدند.

در این قسمت به سه مورد: جا زدن سازمان‌های نظامی به جای احزاب، خلق مشکل فرضی و ارئه‌ی راه‌حل پیشنهادی، آدرس غلط و سفید‌شویی در راستای انحراف افکار عمومی می‌پردازم.



قسمت چهارم: تغییر مسیر انقلاب


در باب فیلم اوپن‌هایمر و یکی از بزرگترین شعبده‌بازی‌های عصر پروپاگاندا و تاریخ‌شویی

 


کریستوفر نولان با فیلم اوپن‌هایمر باز ثابت کرد که یکی از بزرگترین شعبده‌بازان عصر ما است؛ در این معنا که او با بمباران سه‌ساعته‌ی صوتی و تصویری مخاطب. ما را به همذات‌پنداری و انسان‌نگاری یکی از پلیدترین آدم‌های تاریخ؛ پدر بمب اتمی، فاوست زمانه؛ کسی که با توجیه خویش روحش را به شیطان فروخته، وا می‌دارد. 

 

 

 

درست بعد از تماشای فیلم جدید نولان می‌توان فهمید که چرا اکران سینمایی اوپن‌هایمر در ژاپن ممنوع شده است. تصور کنید داستان آدمی را می‌بینید که به شکل مستقیم مسئول قتل بیش از دویست هزار ژاپنی در هیروشیما و ناکازاکی بوده؛ یکی از بنیانگذاران جنگ سرد و رقابت تسلیحاتی برای نابودی جهان بوده بعد مسئله‌ی حیاتی‌ای که در داستان مطرح می‌شود از دست دادن شغلش یا مجوز امنیتی‌اش است، اینکه عذاب می‌کشد که به خاطر رابطه‌اش با کومونیست‌ها او را سوال و جواب کرده‌اند!

 


 بله یک فیلم تا همین حد می‌تواند وقیحانه ده‌ها هزار قربانی را نادیده بگیرد؛ هزاران هزار غیرنظامی؛ زن و کودک کشته و ناقص شده را از نظر دور نگاه دارد حتی در حد یک فریم به قربانیان این هیولا‌ها نپردازد و در عوض مای مخاطب را درگیر بازی‌های سیاسی دوران مک‌کارتی و  بیم‌ها و آرزوهای بی‌ارزش یک دانشمند از نظر امنیتی، مشکوک بکند. نولان به صورت واضح در این فیلم در زمین پروپاگاندا قدم می‌زند؛ حرف در دهان انیشتین می‌گذارد و تاریخ را به نفع جهانبینی خویش دوباره می‌نویسد.

 


 بله او یکی از بزرگترین شعبده‌بازان زمانه‌ی ما است؛ شعبده‌بازی نه در دستگاه سرگرمی بلکه در دستگاه دستکاری افکار عمومی و تاریخ شویی. با این تفسیر همه‌ی ابداعات تکنیکی و بصری فیلم؛ اینکه با فلان نگاتیو فیلمبرداری شده یا برای فیلمبرداری مثلا یک بمب اتم کوچک منفجر کرده‌اند. 


 

موسیقی، بازی‌ها، صداگذاری یا فیلمبرداری درخشان، بی‌اهمیت می‌شوند و در نهایت فیلم (لااقل برای من) در دسته‌ی یک کار تبلیغاتی ایدئوژیک هم‌ردیف "پیروزی اراده‌"ی لنی ریفنشتال قرار می‌گیرد. یک اثر از نظر بصری خوش‌ساخت؛ پرزرق و برق و شکوهمند اما از نظر معنا و محتوی، چرک، آلوده و مملو از کثافت ...

 

خشایار مصطفوی

 به تاریخ تیر ۱۴۰۲

 

پس از انتشار این مطلب در توییتر نقدهایی به این نوشتار وارد شد لذا توضیحات زیر را در قالب پانوشت در ادامه می‌نویسم:

/ ایراد: "فیلم بیوگرافیه قراره یک بازه ی ۲۰ ساله از زندگی یک شخص و مهمترین اتفاقات زندگیش رو نشون بده دقیقا طبق هر کتاب زندگی نامه ای فیلم " داستان بمب اتم‌ و قربانیان" نیست فیلم " داستان اوپنهایمره"ا"

پاسخ: بله ژانر فیلم بیوگرافی است؛ قرار است حوادث رخ داده در تاریخ را نشان دهد؛ اما این تاریخ همیشه با تفسیر سازنده از تاریخ همراه است. یک کارگردان می‌تواند تفسیرش و البته فیلمش از یک اتفاق تاریخی ثابت با کارگردان دیگر دقیقا در نقطه‌ی مقابل و متضاد قرار بگیرد. مراجعه کنید به تفاوت‌های دو فیلم "شهامت واقعی" ساخته‌ی برادران کوئن ۲۰۱۰ و فیلم "شجاعت واقعی" ساخته‌ی هنری هاتاوای با بازی جان وین در سال ۱۹۶۹، ماجرا و داستان هر دو فیلم از یک منبع اقتباسی ثابت هستند. اما زاویه دید؛ شخصیت پردازی و در نهایت درون‌مایه‌ها و محتوای نهایی هر دو فیلم به کلی متفاوتند. اساسا در رسانه ما با زاویه‌دید راوی (اینجا فیلمساز) و تفسیرش از ماجرا مواجه‌ایم. لذا رسانه محل اعمال نفوذ خالقش است. تم اصلی فیلم نولان می‌توانست با همین داستان پشیمانی و ندامت اوپنهایمر باشد. اما به نظرم در نهایت نولان بی‌اجر ماندگی و ناعدالتی در حق قهرمانش را تم اصلی کرده. این همان تفاوتی است که میان آثاری با منابع مشخص و ثابت (مثلا تاریخ) تفاوت‌های عمده ایجاد می‌کند.

/ ایراد دو:

"ژاپن بصورت مستقیم جان ۵ میلیون چینی و کره ای به بدترین و غیر انسانی ترین شکل ممکن گرفت، ژاپن قربانی جنگ جهانی دوم نیست، یکی از جنایت کار ترین طرف های جنگه، بعد از فتح برلین حاظر به پذیرش شکست نشد و حتی با سلاح های متعارف و بمباران توکیو شکست قبول نکرد."

پاسخ: من اینجا در موضع طرفدار سیستم ژاپن یا آمریکا ننوشته‌ام. نظام ژاپن فاشیست و جنایتکار بودند اما این آیا به این معنی است که همه‌ی ژاپنی‌ها جنایتکار بودند‌؟ این ایده که سیستم حکومت یک به یک برابر ملت است غلط است. در انفجار بمب اتم امپراتور ژاپن آسیب ندید بلکه ۲۰۰هزار غیرنظامی کشته شدند و ده‌ها هزار نفر دچار مشکلات جانبی تشعشع اتمی و اختلالات ژنتیکی شده‌اند. مساله برای من ساده است. کشتار دسته‌جمعی محکوم است فرقی هم نمی‌کند که از طرف غرب و آمریکایی‌ها باشد یا نظام‌های شرقی.