شکار روباه، نه یک نمایش تراژدی تاریخی بلکه نمایش تراژدی تاریخ.
نوشتهی خشایار مصطفوی
نمایش شکار روباه به کارگردانی دکتر علی رفیعی فروردین سال
هشتاد و هشت در تالار وحدت به روی صحنه رفت. رفیعی به عنوان یک کارگردان مولف، بخشهایی
از تاریخ ایران و به خصوص شکلگیری و به قدرت رسیدن خاندان قاجار را به نمایش در
میآورد. پیش از این نمایش، رفیعی دو بار دیگر بر صحنهی تأتر به دوران تاریخی سفر
کرده است. نمایشهای "شازدهی احتجاب" و" خاطرات جامهدار
از مرگ و زندگی" نمایشگر دغدغههای او و برداشتاش از تاریخ و آن چه بر
سر مردم ایران گذشته، بوده است.
مدخل نمایشنامهی شکار روباه ورود سه سوار بر صحنه است. سه
مرد عامی که به انتظار اجرای حکم اعدام خود هستند، برای زنده ماندن باید نقشهی تغییری
دیگر را رقم زنند؛ آنان در جستجوی سوالی به بیست سال قبل میروند اینکه چگونه شد
که حالا به مرگ رسیدهاند؟ گذشته برای تماشاگران بازی میشود تا نشان دهند که چه
برسرشان گذشته است. داستان و چرخش آزاداش در زمان و مکان به رفیعی کمک کرده است
تا یک روند را در خلق شخصیت اصلیاش یعنی
آغامحمدخان قاجار به تصویر بکشد. او که در
ابتدای نمایش کودکی معصوم و بیگناه است در طول روایت زندگیاش به هیولایی
خونخوار و مستبد بدل میگردد. سوال اصلی رفیعی در همین خط سیر مشخص می شود. چطور
مستبدین آفریده میشوند؟
رفیعی در نگارش نمایشنامهاش از چند زبان موازی سود برده
است، شخصیتها گاه به زبان معاصر، گاه به شعر و گاه از لغات
متكلف و متملق دوران قاجار سود میبرند، این سرگردانی زبان از همان
سرگردانی متن در زمان و مکان نشات میگیرد، گویی کارگردان خواستار تعمیم دادن
روایتاش به همهی دورههای تاریخی ایران است. تکرار این استراتژی را در دیگر
عوامل دراماتیک نمایش نیز میتوان یافت. ترکیب لباسهای مدرن و غربی مانند چکمهها،
بارانیها، کلاهها، پیراهنهای اسپانیایی و لباس معاصرتر کاتب در کنار لباسهای
سنتی و بیشتر شرقی چون جامههای ترکمنی و بومی زنان نیز همین معنا را در خود دارد.
اما منحصرا در انتخاب لباس کودکی و بزرگسالی آغامحمدخان رعایت دورهی تاریخی و
فرم لباسهای قاجار شده است، از منظر رفیعی که خود طراح لباس هم هست گویی این فقط
آغامحمدخان و کودکیاش است که از دورهی قاجار به روی صحنه آمده و باقی اشباح
سرگردان و تکرار شوندهی مردم در دورههای مختلف تاریخی هستند، همین چیدمان سیال
در معماری و آکساسوار صحنه نیز ادامه مییابد. فضای سرد و امروزی سلاخخانه در
ابتدای نمایش، که نشان چیرگی همیشگی مرگ در دوران معاصر است؛ ستونهای مرتفع و عظیم
در میانهی نمایش که نمایشگر دوران شکوه و اوج است و بالاخره در صحنهی پایانی،
تخت شاهی و پردهای که غیرقابل دسترس
بودن و دوری آن از مردم را نشان میدهد همگی سعی در بازنمایی رابطهی قدرت
و مردم در اعصار گوناگون تاریخ ایران را دارند.
ارائهی شخصیت آغامحمدخان در نمایش نیز حائز نکات قابل
توجهی است. آغامحمدخان همچون همتایان ادبی خود، ریچارد سوم و ایوان مخوف در راه
تحصیل قدرت به هر کاری دست میزند او با برادرکشي و اعمال بيرحمانه و دگرکشيها
سعی در کسب و حراست قدرت دارد، اما در
پایان به سرنوشت تراژیکی دچار میشود. اما شاه قاجار چیزی بیشتر هم دارد. او در
وضعیتی کمیک قرار داده می شود که بیشتر زادهی ذهن رفیعی است تا مستندات تاریخی، از زاویهی
تاریخنگاران، آغامحمدخان در میانسالی مقطوع النسل میشود نه در کودکی، پیرامون ظاهر آغا
محمد خان، ژان گور مینویسد:
" آقامحمد خان باریک اندام و متوسطالقامه
بود و چشمهای زیبا و جذاب و دهانی کوچک داشت. هرکس دهان کوچک و چشمان زیبای او را
میدید، تصور میکرد بر روح وی هوی و هوس غلبه دارد؛ اما وقتی کلاه را از سر برمیداشت
و چشم بیننده به پیشانی بلند وی میافتاد، تغییر نظر میداد و میفهمید که کسی که
دارای آن پیشانی بلند است، مقهور هوی و هوس نمیشود. (ژان گور،
1347)"
آغامحمدخان
تیراندازی، سوارکاری و خواندن و نوشتن و حفظ کردن قرآن را در پیش مادرش جیران -که
از بهترین تیراندازان بود- فراگرفت؛ او را شجاع و مقتدر توصیف کردهاند. انتقام
خونین او از دو خاندان افشار و زند به علت جدا نمودن وحشیانهی سر پدرش و اخته شدن
خود بوده، پایتخت اولیهی آغامحمد ساری است و نه تهران همچنین او به مدت ۱۵ سال با لطفعلی خان زند
به جنگ و تعقیب و گریز پرداخت و پس از دستگیری او به تهران آمد.
اما آنچه رفیعی از
او نشان میدهد نه صرفا بازسازی شخصیت تاریخی آغامحمدخان بر اساس شواهد تاریخی،
بلکه بازآفرینی شخصیتی خاص در راستای اهداف نمایشی است. رفیعی با تاکید بر
ناتواناییهای آغامحمدخان مانند اخته بودن، صورت زردامبو، صدای زیر و زنانه و
همچنین رفتار مضحک و کاریکاتورگونه و قرار دادن اینها در مقابل موقعیت اصلی کارکتر،
یعنی قدرتطلبی و قدرتمندی، یک شخصیت گروتسک خلق میکند. آنچه که آغامحمدخان
عموما به دیگران میگوید با کنایه و طنز همراه است:
«تو
فکر ميکني کشتن چهار برادر کار آسونيه؟»
و یا
«آرزو
چيزيه که ميخواهيش ولي به آن نميرسي»
در همین راستا رفیعی با قرار دادن چند بارهی او بر ویلچر
به ضعف، ترس و ناتوانی او در عین قدرت و جنایت اشاره میکند.
وجوه دوگانه در آغامحمدخان با حضور کودکی او و همچنین
روایت شعرگونهی زن پابرهنه از جوانیاش که مملو از احساس و زندگی است؛ در مقابل
هیولایی که هر لحظه در حال صدور دستور مرگ است، شخصیتپردازی را از حالت تکساحتی
خارج و آن را به موجودی زنده با چند بعد تبدیل میکند.
آغامحمدخان با
قدرتاش داعیهی سرافرازی و افتخار ایران را دارد. او نیز چون باقی حکمرانان قبل و
بعد از خود میخواهد با قدرت بلامنازع و در عین حال خونین خویش، شکوه گذشته را به
سرزمین خود بازگرداند. گویی او برای خدمت به میهن خویش راهی جز جنایت ندارد، از
سوی دیگر حسرت عشق و تنهایی در آغامحمدخان، تماشاگر را در لحظاتی دچار دلسوزی و
احساس شفقت میکند و این سوال را در منقد بر میانگیزد که چرا رفیعی درصدد ایجاد
حس همذات پنداری مخاطب با شخصیت منفی و مطرود آغامحمدخان است؟ از نگاه اخلاقی
همین آغامحمدخانها بودهاند که تاریخ را از سیر درست و حقیقی خود به انحراف
کشیدهاند و صفحات آن را مملو از خون و حقارت کردهاند و میکنند. اما رفیعی
همچنان که تاریخ را به شیوهی تاریخنویسان نمیبیند خود را نیز از قضاوت اخلاقی مبنی بر درست یا غلط بودن عمل
قهرمان مبرا میکند. به عبارت دیگر او به تماشاگر فرصت تفکر و انتخاب میان خیرها و
شرهای تاریخ را میدهد.
سیامک صفری، بازیگر نقش آغامحمدخان با فرو رفتن در ژست و
زبان بدن که در شیوهی
راه رفتن، ایستادن، شكل نگه داشتن دستها، چسباندن بازوها به پهلو، انتخاب صدا و
لحن حرف زدن نشان میدهد شخصیت آغامحمد را تالیفی دوباره کرده است. در
تاریخنگاری، وجوه احساسی شخصیتها کمتر دیده میشود و این نکتهای است که سیامک
صفری به آن دقت کرده است، و با بازآفرینی سبکی شخصیت وجوه عاطفی و درونی آغامحمدخان
را افشا کرده است.
آنگونه که ذکر شد، نمایش شکار روباه سعی در بررسی تراژدی
تاریخ این مرز و بوم را دارد. مردم به کسی قدرت میدهند او را بر مسند مینشانند،
آنگاه خود فدای توطئه و جنایت قدرتمند میشوند. همین چرخهی توطئه و جنایت در
سرتاسر تاریخ ایران تکرار میشود. کسانی با خون میآیند، خون میگیرند و با خون
خود میروند. انتقام و قدرت از منظر رفیعی انسان را به هیولایی تبدیل میکند که
حتی نمیتواند زندگی طبیعی یک روباه را تحمل کند و آن را به بلای بدخواهی خود دچار
میکند. انگار در این مدل مستبدانه مردم به روباههایی تبدیل میشوند که زنگولهای
به گردن دارند و حتی از صدای حرکت خود نیز میهراسند و به تدریج از معاش و زندگی باز
میمانند و به بازیچههایی برای قدرت بدل میگردند که باید خراج بپردازند و یا
نیروی سپاه را تامین کنند. قدرتی که به نظر میرسد برای دوام کشور لازم است اما
وجوداش بانی شر هم هست.
دست آخر علی رفیعی به تاریخ، حوادث و تلاشهای بیوقفه آغامحمدخان
این گونه مواجه می شود که میپرسد:
«آغامحمدخان تاج به اين
بزرگي را مي خواهي چه کني؟»
خشایار
مصطفوی
فروردین 1388
فروردین 1388
تاریخ نشر: 1394
منابع:
آقا محمد خان قاجار
شهریار نامی ایران؛ نوشته امینه پاکروان، برگردان جهانگیر افکاری؛ چاپ ۱۳۴۸؛
انتشارات فرانکلین زوار؛ تهران
خواجه تاجدار به
نوشته ژان گور فرانسوی و برگردان روان شاد ذبیح اله منصوری؛ چاپ ۱۳۴۷؛ چاپخانه
بهمن؛ انتشارات امیرکبیر؛ تهران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر