دست‌نوشته‌هایی پیرامون ادبیات، سینما و سیاست از خشایار مصطفوی
درباره‌ِ‌ی من About me:

"پروفسور سمیعی و افسانه‌ی واهی پزشک نابغه"

 

 

 

 


 

 

"پروفسور سمیعی و افسانه‌ی واهی پزشک نابغه"

نوشته‌ی خشایار مصطفوی


 

بخش اول: پزشک مخصوص ضحاک:

در پانزده سال اخیر، به تدریج با تبلیغات مستمر، گزارش آگهی‌های خبری، شایعات و حمایت‌های بی‌دریغ رسانه‌ها، سیاستمداران نزدیک به او و بنیادهای وابسته، مجید سمیعی از یک دکتر متخصص مغز در آلمان که بیشتر پیشکار آدم‌های سیاسی مشکوک به فساد مالی؛ لابیگران بیمه و گاز و رفیق آیت‌‌الله‌ها و جنایتکاران جمهوری اسلامی است  به یک چهره‌ی علمی نابغه‌ و اسطوره‌ی بلامنازع علم پزشکی مدرن معرفی شده است.


 


در نوشتار پیش‌رو به نکات ناگفته‌ی زندگی سیاسی و حرفه‌ای مجید سمیعی می‌پردازم و تلاش می‌کنم که این پرسش را پاسخ دهم که چگونه و به واسطه‌ی چه عواملی این تصویر جعلی و افسانه‌ی واهی از او در ذهن عموم پدید آمده است؟

 

مجید سمیعی در نوزده‌سالگی (۱۳۳۵ش) با بورسیه‌ی کامل و به خرج حکومت شاهنشاهی ایران به دانشگاه مانتیس آلمان (با رنکیگ فعلی ٣٠٠) در رشته‌ی زیست‌شناسی وارد شد و سیزده سال بعد در مغز و اعصاب متخصص شد. در سال‌های پیش از شورش پنجاه و هفت، زندگی حرفه‌ای او در آلمان روند عادی هر پزشک متخصص دیگر را دنبال می‌کرد اما اولین تماس نزدیک او با مقامات جمهوری اسلامی به سال ۱۳۶۰ و ترور نافرجام خامنه‌ای و تلاش برای درمان دست ناقص او برمی‌گردد. بر اساس روایت‌های روزانه‌ی‌ کتاب خاطرات رفسنجانی؛ او در سال‌های بعد به عنوان یکی از پزشکان مخصوص خامنه‌ای با او در ارتباط و دیدارهای مستقیم بوده است.

 


 

 همچنین ارتباط با سران رده‌ی اول حکومت باعث دریافت رانت ویژه‌ی درمان پرهزینه و گران جانبازان جنگ ایران و عراق و مصدومان اعصاب و روان و شیمیایی درآلمان شد. اعزام به درمان مصدومان جنگ و شیمیایی به آلمان تا سال ۱۳۹۸ ادامه داشته است و می‌شود گفت لااقل در بیست سال اخیر میلیون‌ها میلیون دلار پول در انحصار دکتر سمیعی و بیمارستانش در هانوفر بوده است.

 

 

 

 


 

 

بخش دوم: تاسیس بیمارستان لردها در هانوفر با پول‌های مشکوک:

به سال ۱۹۹۸ (۱۳۷۶ش) و یک پروژه‌ی جاه‌طلبانه به نام  مرکز خصوصی بین‌المللی علوم اعصاب هانوفر می‌رسیم. براساس مقاله‌ی نشریه‌ی اشپیگل در سال ۲۰۰۱ به نام "مرمر قبرهای میلیونی" تهیه‌ی بودجه‌ی سرسام‌آور این بیمارستان خصوصی لوکس پزشک اول آیت‌الله به شرح زیر بوده است:

سرمایه‌ی شخصی (ملاها؟) دکتر سمیعی: ۱۴۰ میلیون مارک (معادل ۷۱ میلیون یورو!)

 ۸۳ میلیون مارک (معادل ۴۲ میلیون یورو) ودیعه‌ی دولت محلی استان نیدرزاکسن به رهبری گرهارد شرودر (حزب اس پ د) بعلاوه دریافت ۱۰۴ میلیون مارک (معادل ۵۳ میلیون یورو) وام دولتی!

منابع سرمایه‌گذار ناشناس: نامشخص...


 

به هر تقدیر این بیمارستان با کمک‌ها و حمایت‌های سیاسی بی‌دریغ سیاست‌مداران محلی حاکم حزب "اس‌پ د" در هانوفر (همچون شرودر، نخست وزیر نیدزاکسن از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۸ و صدر اعظم آلمان از سال  ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵؛ و زیگمار گابریل رهبر حزب از ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷ وزیر اقتصاد، امور خارجه و معاون صدراعظم) که بعدها زمام هدایت حکومت مرکزی آلمان را بدست می‌گیرند در سال ۲۰۰۱ افتتاح می‌شود و در سال نخست با خطر ورشکستگی قرار می‌گیرد. بیمارستانی که با وجود دریافت بودجه‌های دولتی برای ساخت، با تلاش سیاسیون حامی سمیعی از قبول هر نوع بیمه‌ی دولتی سرباز می‌زند و عملا به جایی برای مرفه‌هان و خواصی تبدیل می‌شود که می‌توانند هزینه‌های گزاف درمان را بپردازند. 


 

اما بد نیست همین‌جا به روابط سیاسی سمیعی در هانوفر بپرردازیم. به نظر می‌رسد اولین برخورد سمیعی با تیم شرودر به مساله‌ی طرح بیمه‌های خصوصی و همکاری با او برمی‌گردد طرحی که میلیون‌ها مارک به جیب لابی‌گران و سیاست‌مداران فاسد آلمانی و کمپین‌های سیاسی و حزبی‌شان جاری کرد. سمیعی در سال‌های قبل از صدراعظمی شرودر به حلقه‌ی شش‌نفره‌ی او که یک لژ به نام G6 در باشگاه ۹۶هانوفر بود، راه یافته بود. (در یکی از عکس‌های زیر تیشرت ورزشی سمیعی با عنوان پروفسور دیده می‌شود)

در مورد فسادها و رسوایی‌های مالی شرودر گفتنی زیاد است که یکی از مهمترین‌ آنها قردادهای لوله‌های گازی نورداستریم، شرکت‌های گازی او در روسیه، روابط مالی با اولیگارش‌های روس و کسب منفعت‌های شخصی از قرادادهای کلان دولت تحت فرمان خود در آلمان است (برای اطلاعات بیشتر به کتاب "رابط مسکو" مراجعه کنید.) 


 

در اینجا باید اشاره کنم ارتباط نزدیک مجید سمیعی با سران غالبا فاسد و در قدرت حزب اس پ د یکی از کلیدهای فهم چرایی ساخت این تصویر موهوم از پزشک نابغه ولی در عمل یک عضو باند مافیایی سیاست‌مداران فاسد در آلمان است. در بخش بعد به چگونگی اهمیت وجود یک رابط جکهوری اسلامی (سمیعی) و خدمات متقابل و بی‌انتهایی مالی برای لابی‌گرهای حلقه‌ی شرودر می‌پردازم.

ادامه دارد ...

 

 

 

 

برای ایران

 



حرف آخرم را اول می‌زنم: "من با هر نوع حمله‌ی نظامی غرب و کلنگی‌تر کردن ایران مخالفم" که بنظرم نتیجه‌ی نهایی‌اش نه سقوط حکومت که تضمین ماندن ملاها برای سال‌ها و تصفیه و حمام خون داخلی در شرایط جنگی است. این ویدئوی امشب ورزشگاه در باب آداب استفاده‌ی صحیح از پرچم فلسطین شاید در وهله‌ی نخست خنده‌آور به نظر برسد اما با توجه به حجم دیده شدنش و تاثیر ناخودآگاهی که در زمانه‌ی حوادث بر ضمیر جهانیان می‌گذارد بسیار بااهمیت و هوشمندانه است. (دقیقا مانند همان کاری که سالها قبل یک جمعیت کوچک در میرداماد تهران در روشن کردن شمع برای قربانیان ۱۱ سپتامبر کردند و بعدها خطر حمله‌ی نظامی را از ما دور کردند.) ما باید مدام به جهانیان یادآوری کنیم که مردم ایران، حکومت ملاها و جمهوری اسلامی دو چیز کاملا متفاوت و متضاد و در نبرد هستند. تصویری که دنیا از ما می‌سازد نباید همان تصویری باشد که رسانه‌ها پیش از جنگ‌ها از مردم عراق؛ لیبی؛ سوریه و افغانستان ساختند: یک ملت بربر و وحشی که لایق بمب‌ها و آتش جهنمی جنگ هستند و جان‌شان بی‌ارزش‌تر از حیوانات پست است. چه دوست داشته باشیم و چه نه، این یک حقیقت دردناک است پیش از آغاز جنگ‌ها مردم مورد حمله برای هدف قرار گرفتن انسانیت زدایی می‌شوند. دوستان من، بر خلاف آنچه که بسیاری در همین فضای مجازی می‌گویند جنگ نقطه‌زن و دقیق وجود ندارد. حتی اگر تاسیسات اتمی را نقطه‌زنی کنند نصف ایران تا دویست سال آینده به علت آلودگی اتمی غیرقابل سکونت می‌شود. حمله‌ی نظامی حتی محدود هزاران هزاران قربانی و بی‌خانمان و یتیم از مردم عادی به بار خواهد آورد و حتی با یک درصد شانس آزادی؛ این کشور سال‌ها باید به دست مهره‌های خودفروخته‌ای چون کرزای که در اپوزیسیون خارج از کشور هم نمونه‌هایش را کم نداریم اداره و غارت و در نهایت مضمحل و منحل شود. تکلیف ما روشن است ما ایرانیان باید سرنوشت خویش را خود رقم بزنیم و خبر خوب این است که اتفاقات اخیر نوید قطع شدن بازوهای سرکوب جمهوری اسلامی چون حماس و حزب‌الله که نقششان در سرکوب خونین مردن ایران همیشه پنهان شده را می‌دهد. از صمیم قلب معتقدم که ما ایرانیان با اتحاد حول ارزش‌های ملی و فرهنگی دیرینه‌مان، با خرد جمعی و تیزهوشی و رهبری شایسته‌ای که این روزها در حال قد علم کردن است شانس این را داریم که از جهنم کنونی و جهنم پیش رویی که کشورهای همسایه تجربه کرده‌اند عبور کنیم. ما می‌توانیم خودمان و فقط خودمان جمهوری اسلامی را شکست دهیم و دولت و ملت ایران را دوباره به مسیر تاریخی خود بازگردانیم. 

پاینده ایران که تا بوده، بوده و تا هست خواهد بود

خشایار مصطفوی


خودآموز جامع تغییر روایت یک انقلاب ملی


قسمت اول: تغییر روایت انقلاب

در کمتر از یک هفته بعد از قتل مهسا امینی و آغاز مجموعه‌ای از اعتراضات سراسری که می‌توانست به انقلاب ملی مردم ایران ختم شود؛ اشخاص و رسانه‌هایی در خارج از کشور به صورت هدفمند و به شیوه‌های گوناگون اقدام به دستکاری افکار عمومی و تغییر سرنوشت انقلاب ملی ایران کردند. در خودآموز پیش‌رو به چند و چون و چگونگی تغییر روایت ملی انقلاب مردم و تبدیل آن به یک خیزش قومی و قبیله‌ای یک سال پس از آغازش می‌پردازم.


  


 

قسمت دوم: ایجاد ابهام و سردرگمی

چند روز از آغاز انقلاب ملی مردم ایران گذشته است؛ در نبود اینترنت و روزنامه‌نگاری آزاد در داخل، روایت انقلاب به دست کسانی می‌افتد که به جای خبررسانی؛ هدفمند خبر تولید می‌کنند. ابهام و سردرگمی ذهن مردم را از حالت حمله به دفاع، انتظار و انفعال می‌کشاند. به تدریج زمام امور از دست مردم خارج شده و دوباره به قدرت واگذار می‌شود.

در این قسمت به سه مورد: منابع موثق و اخبار دروغ، ایجاد توهم پیروزی و تبدیل عامدانه‌ی مبارزه با جمهوری اسلامی به طنز و فکاهی می‌پردازم.




قسمت سوم: تصمیم ناپسند اما به ظاهر ضروری

 یکی از متدهای اصلی مهندسی افکار عمومی، حواس‌پرتی با تغییر مساله و به وجود آوردن یک مشکل فرضی، بزرگ و حیاتی جلوه دادن آن و درنهایت ارائه‌ی راه‌حل دلخواه و به نفع خویش است.

تاکید بر ضرورت ایجاد ائتلاف در خارج با همین شیوه شکل گرفت. اما ائتلاف با چه کسانی؟ سیاسیون همیشه اشتباه؟ آنها که حتی دو درصد از جمعیت مردم ایران را نمایندگی نمی‌کردند؟ یا با سازمان‌های مسلح که رسانه‌ها آنها را بشکل احزاب رنگ‌آمیزی کردند؟

مردم همچنان در خیابان‌ها، برای ایران کشته می‌شدند و کسانی در خارج سرنوشت انقلاب مردم را به توهمات و خواب‌های آشفته‌ی ایران‌ستیزان پیوند می‌زدند.

در این قسمت به سه مورد: جا زدن سازمان‌های نظامی به جای احزاب، خلق مشکل فرضی و ارئه‌ی راه‌حل پیشنهادی، آدرس غلط و سفید‌شویی در راستای انحراف افکار عمومی می‌پردازم.



قسمت چهارم: تغییر مسیر انقلاب


در باب فیلم اوپن‌هایمر و یکی از بزرگترین شعبده‌بازی‌های عصر پروپاگاندا و تاریخ‌شویی

 


کریستوفر نولان با فیلم اوپن‌هایمر باز ثابت کرد که یکی از بزرگترین شعبده‌بازان عصر ما است؛ در این معنا که او با بمباران سه‌ساعته‌ی صوتی و تصویری مخاطب. ما را به همذات‌پنداری و انسان‌نگاری یکی از پلیدترین آدم‌های تاریخ؛ پدر بمب اتمی، فاوست زمانه؛ کسی که با توجیه خویش روحش را به شیطان فروخته، وا می‌دارد. 

 

 

 

درست بعد از تماشای فیلم جدید نولان می‌توان فهمید که چرا اکران سینمایی اوپن‌هایمر در ژاپن ممنوع شده است. تصور کنید داستان آدمی را می‌بینید که به شکل مستقیم مسئول قتل بیش از دویست هزار ژاپنی در هیروشیما و ناکازاکی بوده؛ یکی از بنیانگذاران جنگ سرد و رقابت تسلیحاتی برای نابودی جهان بوده بعد مسئله‌ی حیاتی‌ای که در داستان مطرح می‌شود از دست دادن شغلش یا مجوز امنیتی‌اش است، اینکه عذاب می‌کشد که به خاطر رابطه‌اش با کومونیست‌ها او را سوال و جواب کرده‌اند!

 


 بله یک فیلم تا همین حد می‌تواند وقیحانه ده‌ها هزار قربانی را نادیده بگیرد؛ هزاران هزار غیرنظامی؛ زن و کودک کشته و ناقص شده را از نظر دور نگاه دارد حتی در حد یک فریم به قربانیان این هیولا‌ها نپردازد و در عوض مای مخاطب را درگیر بازی‌های سیاسی دوران مک‌کارتی و  بیم‌ها و آرزوهای بی‌ارزش یک دانشمند از نظر امنیتی، مشکوک بکند. نولان به صورت واضح در این فیلم در زمین پروپاگاندا قدم می‌زند؛ حرف در دهان انیشتین می‌گذارد و تاریخ را به نفع جهانبینی خویش دوباره می‌نویسد.

 


 بله او یکی از بزرگترین شعبده‌بازان زمانه‌ی ما است؛ شعبده‌بازی نه در دستگاه سرگرمی بلکه در دستگاه دستکاری افکار عمومی و تاریخ شویی. با این تفسیر همه‌ی ابداعات تکنیکی و بصری فیلم؛ اینکه با فلان نگاتیو فیلمبرداری شده یا برای فیلمبرداری مثلا یک بمب اتم کوچک منفجر کرده‌اند. 


 

موسیقی، بازی‌ها، صداگذاری یا فیلمبرداری درخشان، بی‌اهمیت می‌شوند و در نهایت فیلم (لااقل برای من) در دسته‌ی یک کار تبلیغاتی ایدئوژیک هم‌ردیف "پیروزی اراده‌"ی لنی ریفنشتال قرار می‌گیرد. یک اثر از نظر بصری خوش‌ساخت؛ پرزرق و برق و شکوهمند اما از نظر معنا و محتوی، چرک، آلوده و مملو از کثافت ...

 

خشایار مصطفوی

 به تاریخ تیر ۱۴۰۲

 

پس از انتشار این مطلب در توییتر نقدهایی به این نوشتار وارد شد لذا توضیحات زیر را در قالب پانوشت در ادامه می‌نویسم:

/ ایراد: "فیلم بیوگرافیه قراره یک بازه ی ۲۰ ساله از زندگی یک شخص و مهمترین اتفاقات زندگیش رو نشون بده دقیقا طبق هر کتاب زندگی نامه ای فیلم " داستان بمب اتم‌ و قربانیان" نیست فیلم " داستان اوپنهایمره"ا"

پاسخ: بله ژانر فیلم بیوگرافی است؛ قرار است حوادث رخ داده در تاریخ را نشان دهد؛ اما این تاریخ همیشه با تفسیر سازنده از تاریخ همراه است. یک کارگردان می‌تواند تفسیرش و البته فیلمش از یک اتفاق تاریخی ثابت با کارگردان دیگر دقیقا در نقطه‌ی مقابل و متضاد قرار بگیرد. مراجعه کنید به تفاوت‌های دو فیلم "شهامت واقعی" ساخته‌ی برادران کوئن ۲۰۱۰ و فیلم "شجاعت واقعی" ساخته‌ی هنری هاتاوای با بازی جان وین در سال ۱۹۶۹، ماجرا و داستان هر دو فیلم از یک منبع اقتباسی ثابت هستند. اما زاویه دید؛ شخصیت پردازی و در نهایت درون‌مایه‌ها و محتوای نهایی هر دو فیلم به کلی متفاوتند. اساسا در رسانه ما با زاویه‌دید راوی (اینجا فیلمساز) و تفسیرش از ماجرا مواجه‌ایم. لذا رسانه محل اعمال نفوذ خالقش است. تم اصلی فیلم نولان می‌توانست با همین داستان پشیمانی و ندامت اوپنهایمر باشد. اما به نظرم در نهایت نولان بی‌اجر ماندگی و ناعدالتی در حق قهرمانش را تم اصلی کرده. این همان تفاوتی است که میان آثاری با منابع مشخص و ثابت (مثلا تاریخ) تفاوت‌های عمده ایجاد می‌کند.

/ ایراد دو:

"ژاپن بصورت مستقیم جان ۵ میلیون چینی و کره ای به بدترین و غیر انسانی ترین شکل ممکن گرفت، ژاپن قربانی جنگ جهانی دوم نیست، یکی از جنایت کار ترین طرف های جنگه، بعد از فتح برلین حاظر به پذیرش شکست نشد و حتی با سلاح های متعارف و بمباران توکیو شکست قبول نکرد."

پاسخ: من اینجا در موضع طرفدار سیستم ژاپن یا آمریکا ننوشته‌ام. نظام ژاپن فاشیست و جنایتکار بودند اما این آیا به این معنی است که همه‌ی ژاپنی‌ها جنایتکار بودند‌؟ این ایده که سیستم حکومت یک به یک برابر ملت است غلط است. در انفجار بمب اتم امپراتور ژاپن آسیب ندید بلکه ۲۰۰هزار غیرنظامی کشته شدند و ده‌ها هزار نفر دچار مشکلات جانبی تشعشع اتمی و اختلالات ژنتیکی شده‌اند. مساله برای من ساده است. کشتار دسته‌جمعی محکوم است فرقی هم نمی‌کند که از طرف غرب و آمریکایی‌ها باشد یا نظام‌های شرقی.