مردگان آقای هیوستن
فیلم "مردگان" (The Dead) آخرین ساختهی فیلمساز شهیر “جان
هیوستن" (John Huston) است که به اعتقاد نگارنده یکی از درخشانترین اقتباسهای
سینمایی محسوب میگردد. هیوستن فیلم را کمی قبل از مرگاش در سال 1987 متأثر از
یکی از داستانهای کوتاه جیمز جویس (James
Joyce) با همین نام ساخت.
کارنامهی سینمایی هیوستن مسیری
طولانی و در عین حال پر فراز و نشیبی را نشان میدهد. او در اوایل دههی چهل بعد
از چند سال روزنامهنگاری و نگارش چند فیلمنامهی موفق (شامل فیلمنامههایی
برای رائول والش، ویلیام وایلر و هاوارد هاکس)، نخستین فیلم سینمایی خود به نام
"شاهین مالت" را کارگردانی کرد و در طول چهل سال آتی فعالیت هنریاش شاهکارهایی
همچون گنجهای سییرا مادره (1949)، جنگل آسفالت (1951)، شب ایگوانا (1965)، راه رفتن با عشق و مرگ (1970) و شرف پریتزی
(1987) را آفرید. او همچنین در چند فیلم همچون
"محلهی چینیها"، "کتاب مقدس" و " آدم زرنگ" نقشآفرینی
کرده است.
هیوستن در آخرین اثر سینمایی خویش
به مانند "موبیدیک" قهرمان یکی از دیگر از فیلمهایش دست به تلاشی عظیم برای ممکن کردن ناممکنها میزند. به اعتقاد
بسیاری از منتقدین، داستان کوتاه جویس به نام مردگان در عین اینکه یکی از شاهکارهای
بیبدیل داستاننویسی در زبان انگلیسی است اما فاقد عناصری دراماتیکی است که در
سینما به عنوان پلات فیلمنامه به کار گرفته میشود. جویس در سال 1906 در بیست و پنج سالگی داستاناش را به نگارش درآورده است و در آن
به روایت یک شب از زندگی مردی میانسال به نام مورگان میپردازد که بعد از سالها
متوجه حقیقتی غمانگیز میگردد حقیقتی اندوهبار از زندگی و مرگ و خطای انسان نسبت
به شناخت حقیقت. روایت سوم شخص داستان با توصیفهای دقیق ذهنی و روانی شخصیتها و
عدم وقوع اتفاقهای بیرونی از خصوصیتهای برجسته و هماهنگ با مضمون داستان جویس
هستند که همگی دنیایی درونی و ناگشوده را پیش روی مخاطب عیان میکنند. تاکید جویس
بر تشریح آواها ، موسیقی و حال و هوای آن توسط کلمات در این اثر همانقدر انتزاعی
است که ماهیت خود موسیقی هنگامی که شنیده میشود، حال با همین شرح کوتاه میتوان
دریافت که هیوستن در اقتباس سینماییاش از داستان بهغایت درونی جویس به استقبال
چه خطری رفته است.
"راجر ایبرت" منتقد "شیکاگو سان تایم" معتقد
است هیوستن به چند دلیل خطر اقتباس از یک داستان Un
Filmable (فیلمنشدنی) را پذیرفته، اینکه پسرش
فیلمنامه را نوشته و دخترش در آن بازی میکرده، خودش چون جویس ایرلندی بوده و سالها
در ایرلند زندگی کرده و مهمتر از همه میدانسته که این آخرین اثرش است و به زودی
خواهد مرد.
اما استراتژی هیوستن برای اقتباس
از این اثر ادبی، رنگ و بوی اثر مرجع را گرفته است. با وجود اینکه دههی هشتاد
میلادی دههی باروری تجربیات نو در شکلهای ساختاری و مفهومی در سینما با آثار
انقلابیای همچون: پروفسور (جوزفه تورناتوره)، درخشش (استنلی کوبریک)، عناصر جنایت
(لارنس فونتریر) بوسیدن زن عنکبوتی (هکتور بابنکو)، نوستالوژیا (آندری تارکوفسکی)
و ... است. اما هیوستن ترجیح میدهد از کمینهترین
شکل روایت سینمایی به صورت استفاده از پلانهای ثابت و نسبتا طولانی، پرهیز از قطع
نماها به اندازههای درشت یا عدم نمایش تمام زوایای ممکن و غیر ضروری، اقتباس سینمایی
خویش را نزدیک به درونمایهی اثر اصلی پیش ببرد در همین راستا خلق صحنهها و
فضاهایی با تم قهوهای تیره و دنیایی بیحرکت و جامد همان تاثیری را بر مخاطب میگذارد
که پیش از آن جویس با کلماتاش موفق به کسب آن شده
بود.
به واقع هیوستن در آخرین اثر
سینمایی خویش به چنان استادیای رسیده است که میتواند از تمام نوآوریها و دستآوردهای
چند دههی اخیر سینما چشم بپوشد و فیلم مردگان را با حداقل استفادهی فنی از
امکانات روایتی به سرانجام رساند. هر چند فیلم به مانند داستان جویس از ریتمی کند
و شاید خسته کننده برای تماشاگر عامی برخوردار است اما به واقع دوری هیوستن از
پرداختهای هالیوودی و در عوض ساخت فضایی راکد و ناگفتهگذاریهایی که باعث تفکر
میگردد؛ مهمترین شگرد هیوستن برای ساخت لایههای درونی اثرش است لایههایی که
فیلم را همتراز اثر ادبیاش میکند.
هیوستن فیلم مردگان را به عنوان یکی از بزرگترین عاشقانههای دنیا با ویلچر، کپسول اکسیژن و حملهی قلبی به پایان رساند و توانست مفهوم تأسف و پشیمانی را برای تماشاگران فیلماش بشکافد؛ مفهومی که میتواند به عنوان آخرین نصیحت پیرمردی بدبین و رو به مرگ به جهانی زنده و پر هیاهو تلقی شود. آری بر اساس همین باور است که هیوستن نیز با جویس همکلام میشود:
"نعمتها نزد مردگانند."
خشایار مصطفوی
بهتاریخ مهر نود و یک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر