در روزهای اخیر که عکسهای برهنهی موژان طاهر در کنار برج میلاد منتشر
شد، واکنشهای کاربران فضای مجازی به عمل او قابل توجه بوده است. عدهای از او
اسطورهی شجاعت ساختهاند و دستهی دیگر او را به فریبکاری در جهت کسب پناهندگی
بعد از خارج شدن از ایران متهم میکنند. برای من اما مساله رنگ و بوی دیگری دارد.
به راستی وقتی همهی ابعاد زندگی یک نفر در یک کشور به بنبست میرسد، چرا آن فرد نباید به دنبال مهاجرت باشد؟ نفرمایید خب میتواند از راههای قانونی مهاجرت کند. زیرا نه پولاش را دارد، نه فرصت بدست آوردن آن پول را داشته.
به راستی وقتی همهی ابعاد زندگی یک نفر در یک کشور به بنبست میرسد، چرا آن فرد نباید به دنبال مهاجرت باشد؟ نفرمایید خب میتواند از راههای قانونی مهاجرت کند. زیرا نه پولاش را دارد، نه فرصت بدست آوردن آن پول را داشته.
دانشگاه و
تحصیل در خارج ایران هم مجانی نیست، قدم به قدماش به دلار و یورو خرج دارد، حتی
برفرض که خیلی هم نابغه باشد و بورس جایی شود، آخر سر به بهانهی ایرانی و تروریست
بودن به احتمال هفتاد درصد درخواست ویزایاش رد میشود.
میگویند میتوانست برای پناهندگی برود کلیسا، جلوی پدر روحانی زانو بزند و تکرار کند: هالهلویا هالهلویا، پارانویا ، پارانویا. نه این شکل رفتن برایش کافی نیست. این خانم عصبانی است.
همهی زندگیاش چه کرده؟ هنر خوانده، چهار تا نمایشنامه اجرا کرده و نکرده، که آنها هم یا سالن اجرا نگرفتهاند، یا تماشاگر تئاتربین وجود نداشته، یا بعد از دو اجرا به هزار دلیل تعطیلاش کردهاند. در واکنش چه میکند؟ عدهای سکوت میکنند، عادت میکنند یا یک جور کنار میآیند. اما ایشان بازی تحمیل شده را به هم میریزد و عرف، منطق و نبایدهای مرسوم محیط پیراموناش را به چالش میگیرد. به خود میگوید باداباد. حرفهاش نمایش است، این هم یک نمایش است. نمایش در معرض دید قرار گرفتن و قضاوت شدن. در عین حال یک جورهایی از آن سیستم انتقام گرفتن
حرف من این نیست که این خانم قهرمان یا شجاع است، بلکه میگویم که این خانم محترم، نمونهای از به بنبست رسیدن یک انسان در مملکتی است که همهی درهایش را بروی آدمها بسته، مملکتی که همهی امیدهای مردماش را تک به تک به قتل میرساند و آنان را به جایی میرساند که آن را سیم آخر میخوانند. این خانم نمایشنامهخوان میتوانست یک دکتر باشد، آرایشگر، یا یک حسابدار، هیچ فرق نمیکرد. کورسوی امید به آینده، در بسیاری از اقشار جامعه رو به خاموشی است، هر کسی به نحوی نقشهی فراری در سراش میکشد و این نکتهی تاسفآور این ماجراست.
در نهایت قضاوت ساده است. میشود او را فرصتطلب، بیبندبار، زشت، زیبا و یا قهرمان مبارزه خواند. القاب ساده هستند. میشود به او هر نسبتی داد. اما چرا کسی نمیپرسد چطور شد که موژان طاهر دست به این عمل زد؟
خشایار مصطفوی
به تاریخ 24 فروردین 1395
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر