دست‌نوشته‌هایی پیرامون ادبیات، سینما و سیاست از خشایار مصطفوی
درباره‌ِ‌ی من About me:

عقرب‌های سفید


هیچ نمانده، من مانده‌ام و یک خواب سفید، ساری، جاری ...
تمام شده‌ام.
 چون تیغی با چند اصلاح درخشان، تقویم سال پار
 یا آب جوب خیابان که روزی سیل شد،  که با خود برد، که تمام شد.
من هم تمام شده‌ام.


 چون زنگ‌های ممتد تلفن یا خبر خوش روزنامه‌ها...
ِکی بود؟ نمی‌دانم. گفت، نگفت، زار می‌زد: دوستت دارم با همین پنجاه و سه کیلوگرم دوستت دارم.
فردا پنج‌شنبه است و دیشب من خواب عقرب‌های سفید کوچک را می‌دیدم
تازه امروز که شد دوره‌ام کرده‌اند در حلقه‌ای از آتش، افسوس که ابراهیم نیستم.
دلم می‌خواهد خودم را در آغوش این انزجار بگیرم.
لبان‌اش را گاز بگیرم و با شرم بگویم این است رسم بوسیدن.

  من سایه‌ی کسی‌ هستم که رفته است.
کسی که خبر مرگ‌اش حتی اسم‌اش را هم به من نگفت.
دگر وعده‌ات نمی‌دهم که عزیزم این روزها هم تمام می‌شود، که نمی‌شود.

 و دگر هر روز،  به تماشای رقص جوشان‌ها در لیوان نمی‌نشینم.
من خودم را می‌خواهم، خودم را ...
خانم‌ها، آقایان،  شما هر روز بیست و دو لیتر اکسیژن صرف می‌کنید و می‌دانم شما هم همه شاعرید و این نفس‌تان است که مدام می‌گیرد.

خشایار مصطفوی


به تاریخ اسفند نود


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر