تاب میخورد،
از هول گریه شاید
مادر
تنهاست نه پدر پدرسگی نیست
همهی
غیرتاش را چپانده لای خشاب فشنگهایش
رفته
است دور دور، نه باز میگردد آخر، لای چند مشمای سیاه
عمو، وانتی
سوغات آورده، کود تازه و خاک پوش داده شده، استخوانهای موج برداشته. آدمیزاد
است دیگر، اجازه دارم تا فردا روی تکتکشان اسم بگذارم، جونگقاسم، جینگرحیم،
جنگعلی. قلبم آه قلبکم راه به راه پریود میشوی و من را عصبی و اه.
مادر
تنهاست، نه عمو که هست
من با
خودم ور ور میروم و میترسم
فقط بگذار،
پستانهایم که ورم کرد زبان همهی مردان شوفری و بقالی و نانوایی برایم کف کند. افسوس
که همهی عشاق من دهانشان بوی گند چلومرغ و ماست و پیاز می دهد. عمو که از همه
بدتر.
مادر
تنهاست، نه با کابوسهایش میخوابد.
میگوید
دخترک نازنینم همهی مردهای دنیا که عمو نیستند. باشد تو را پدر میخوانم، آه پدر
پدر من سردم است نه منظوری نداشتم فقط میخواستم بگویم هوا سرد شده است.
مادر
تنهاست، عمهها و عموها هم که رفتهاند
من میان
ملحفههای سپید متعفن غلت میزنم گاه هم از سر دلخوشی و تهوع خیز بر میدارم سمت قاب
پنجره تا ببینم هنوز آن عمو با دسته گل شیپوری زرد کنار دیوار، شیفتهی کفشهای صورتیام ایستاده است یا او هم رفته
است به درک.
امشب همهاش باد میآمد.
در کوچه، در خیابان، در سرم.
و
بالاخره یک خبر خوش، اینکه مادر دیگر تنها نیست حالاست که آن بالاها باشد.
واتسه
فاک؟
من هم
خوبم صبح تا شب میلولم. الکی عمری به این و آن آویزان شدم و حیف که نمیدانستم
این تیغ سوسمار نشان، چه چیز خوبی است و چقدر قشنگ جر میدهد بافت این سلولهای
تکسلولی را و چند نقطه.
خدا، این
چند نقطههای موهوم. من تو را هم جر میدهم یا تو مرا؟
من
تنها نیستم اینجا مورچهها هم هستند نماد کار و کارگری، با کلی پا و یک عالم صبر
من
شاد هستم مثل یک قاصدک زیشعور هرجایی که گرد هر در و بام میگردد.
آه من
همه را دوست میدارم حتی این زبان بستههای نفهم جنبان را که خودشان را با دستها و انگشتها و باقی جاهای من به زحمت
انداختهاند، طفلکها دهن هم که برای گاز گرفتن ندارند.
به خدا خانهام آتش نگرفته است، به خدا دیگر
عمویی زنجیر نمیبافد و به خدا که من چقدر خوشحالم که آن خورشید احمقانه رفته است آری
رفته است جایی دیگر پی کارهای اداری و روزمرهاش ...
خشایار
مصطفوی
به تاریخ بهمن
1386
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر