دست‌نوشته‌هایی پیرامون ادبیات، سینما و سیاست از خشایار مصطفوی
درباره‌ِ‌ی من About me:

پوپولیسم و بیماری خوشبینی



پوپولیسم و بیماری خوشبینی:

سلمان رشدی در رمان "بچه‌های نیمه شب" از واژه‌‌ی "بیماری خوشبینی" در نزد ملت هند (و البته بخشی از آن یعنی پاکستان) سخن گفته است، تاریخ این دو کشور را صفحه به صفحه مرور کرده و به عنوان یکی از درون‌مایه‌های کتاب‌اش به این نتیجه رسیده که قضاوت ما فقط در یک بستر تاریخی قابل بروز است، خوشبینی به واسطه‌ی نادیده انگاری و پوشاندن نقاط تاریک و در سایه مانده، فقط باعث یک زوال تدریجی است. روزی که زرق و برق ایده‌ی خوشبین از میان رود فقط یاس می‌ماند، زشتی حقیقت و سکوت.
من سی سال از عمر‌ام را در یک سیستم پوپولیستی گذرانده‌ام. در فرهنگ پوپولیستی مردم دسته‌ای هستند که یک جور فکر می‌کنند، همین دسته مقدس‌اند، همیشه برنده‌اند و البته بری از هر اشتباه و انتقادی هستند. مقصران در این ساختار همیشه، دولت‌ها و حکومت‌های خود و یا توطئه‌گران دول خارجی هستند. مردم پوپولیست شیفته‌ی گذشته‌ی خویش و البته آینده‌ی که امروز نوشته‌اند هستند. ایده‌ی پوپولیست آینده را به صورتی تاریخی در می‌آورد که همین امروز به بهترین نحوی نگاشته می‌شود. در فرهنگ پوپولیستی مشکلات و موانع واقعی مد نظر قرار نمی‌گیرند، حقیقت فقط آن چیزی است که در آن امید دیده می‌شود، هرگز ذکر نمی‌شود که راه رسیدن به آن آینده‌ی درخشان اساسا مسدود است. در نظام و فرهنگ پوپولیستی که غالبا در جوامع عقب‌مانده، فقیر و رو به انحطاط؛ محیط رشد و گسترش می‌یابد. مردمانی می‌بینیم در حال احتضار که بیماری خوشبینی آخرین توان‌ را از آنان سلب کرده است. در فرایند تدریجی زوال به واسطه‌ِ‌ی خوشبینی، عملی برای فرار از انحطاط صورت نگرفته است، لذا فروپاشی ایده‌‌های پوپولیستی همزمان با فروپاشی یک نظام اجتماعی و تسلیم است.
در زمانه‌ای که من زیسته‌ام چند دوره ایده‌های پوپولیستی و البته طبقات اجتماعی وابسته به آن در ایران، رشد کرده‌اند و مدتی بعد فرو ریخته‌اند. غالبا نظام سیاسی ما در نقش تولیدگر فکر پوپولیست بوده است، اما بستر مردمی جامعه‌ِ‌ی ایران بعد از انقلاب همواره زمین مناسبی برای رشد آن داشته است، به رئیس جمهورهای ما بعد از جنگ دقت کنید، هاشمی در نقش سردار سازندگی، خاتمی منجی اصلاحات، احمدی نژاد و رویای عدالت و مدیریت جهانی، هر کدامشان سویه‌ای از طبقات اجتماعی را هدف قرار داده‌اند ایده‌ی امید را طرح کرده‌اند، با سوت و کف و تشویق حضار تشریف آورده‌اند و با لعن و ناسزا عرصه را ترک کرده‌اند. اما به هر روی شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ما مدام بحرانی‌تر شده است. تا قبل از ظهور دولت روحانی پوپولیست محدود به طبقات اجتماعی خاص بوده است امری که با شدت و ضعف در باقی حکومت‌های دنیا هم دیده می‌شود. گاه طبقه‌ِ‌ی مرفه هدف قرار داده شده‌اند، گاه طبقه‌ِ‌ی فقیر و یا متوسط. امیدها هم در سطوح خاص قرار داشته‌اند، نظام اقتصادی بر مبنای بازار آزاد، آزادی اجتماعی و یا عدالت اجتماعی. دولت روحانی اما  امید را از جای دیگری آغاز کرده است برنامه‌ی اصلی او رفع تحریم‌های جهانی بوده است. در شرایط وخیم مملکت او بدون استفاده از هیچکدام از هدف‌گیری‌های طبقاتی، اقتصادی و یا سیاسی به سراغ امر ساده‌ای رفته، عادی شدن اوضاع در یک کشور بحران زده. سوژه‌ی امید در نزد او با برداشته شدن تحریم‌ها به ابژه تبدیل می‌گردد و همین ایده بخش‌های عظیمی از طبقات اجتماعی و حتی بخشی از راست‌گرایان را با او هم‌صدا کرده است، یکی از دلایل این همراهی پر شدن شکاف متجاوزان و مورد تجاوز قرار گرفتگانی است که در سال هشتاد و هشت روبروی هم صف آرایی کردند، اما اکنون ایده‌ِ‌ی امید او را دنبال می‌کنند. مسری شدن بیماری خوشبینی در دوره‌ی روحانی به علت همه‌گیر شدن و رسوخ‌اش در لایه‌های مختلف اجتماعی با دولت‌های دیگر ایران متفاوت و در عین حال خطرناک است به طوری که اگر ایده‌ی پوپولیست مدار این امید دوباره فرو ریزد این‌بار محدوده‌ای گسترده که شامل تمام طبقات اجتماعی می‌شود را به سکوت و تسلیم در برابر انحطاط می‌کشاند. اکنون ما با ایرانی یک دست خوشبین موجه‌ایم، ایرانی که علل واقعی شرایط اسف‌بار فعلی را نادیده می‌انگارد و با چنگ زدن به ایده‌ی امید، تاریخ فردا را امروز می‌نویسد. فراموش می‌کند و یا باور ندارد که مشکل در جایی است که میل به دیدن‌اش ندارد، تحریم ها برداشته می‌شوند و ایران فردا ایرانی بدون استبداد، محرومیت، سرکوب، فساد، رانت، مرگ و اعدام خواهد بود. نه این قضاوت فردا نیست این توهم قضاوت فردا است. در پایان متاسفم بگویم که ما ایرانی‌ها رو به زوال جمعی قدم بر می‌داریم.
خشایار مصطفوی
سیزده فروردین 1394

Dispatching to the Hell



 


Dispatching to the Hell (EN)





The collection of stories “To Hell”… may be it dispatches everything to the hell from every story’s narrator!






Each story has an apart world and a different point of view. Although the heroes are all hermit and scurf people and generally alone, who bearing the period of time which attends them to invariable life and alike moments. The characters are indifferent to the environment, to the events, though sometimes something is just an old fillip which perhaps comes and goes!

The author, Khashayar Mostafavi, says from the inside of occurrence, where the fustiness and permanency is alive in characters. He goes toward a purpose with them and makes them so alive that you forget they’re just born in his own wonderful thought. You go along with, get close and sometimes you feel that’s your story!

All the stories that Mostafavi created in this collection are all specially connected and related to each other. They are in one way and they don’t shake your peaceful world, it’s just like make our eyes to round sides and show us those we didn’t notice yet! You start and you feel should read it till the last story and the familiarity of them remains in your memory.

Rahila Kafi- English literature licentiate- poet







نمایشنامه‌ی رادیویی "ماهی" اثر لوتار اشتریبلو ترجمه‌ی خشایار مصطفوی

نمایشنامه‌ی رادیویی "ماهی" اثر لوتار اشتریبلو ترجمه‌ی خشایار مصطفوی



برنده جایزه‌ی رادیویی ARD  در سال 1972




شخصیت‌ها:


مرد


مامور دولت


نگهبان یک


نگهبان دو



سالنی خالی با در و دیوارهای فلزی، صدای سه کامپیوتر در فضای سرد و سنگین سالن می‌پیچد. ساعت ده ضربه می‌زند. درب فلزی باز و بسته می‌شود و صدای قدم‌های مردی شنیده می‌شود.


مرد:  (با تردید، اما بی‌ترس) صبح بخیر.


کارمند: (رسمی) صبح بخیر، بشینید.


مرد: ممنون، (صدای جابجایی صندلی) ببخشید. حدس می‌زنم من و اشتباه اینجا آورده باشید. من باید با یه کمیته صحبت کنم.


کارمند: (سرد) کمیته همین‌جاست.


مرد: (متعجب) همین‌جا؟ اما من فقط شما رو می‌بینم.


کارمند: مطمئن باشید، (به پشت سر‌اش اشاره می‌کند) همین جا هستن.


مرد: (حیرت‌زده) کامپیوترها؟


کارمند: بله


مرد: (نامطمئن) اجازه دارم چیزی بپرسم؟


کارمند: (با لحنی گزنده) سوال‌ها رو من می‌پرسم.


مرد: (مجاب شده) باشه، این مدارکمه ...


کارمند: (حرف‌اش را قطع می‌کند): هویت شما تایید شده.


مرد: (نگران) آها


کارمند: (رسمی) برای شروع، شما ادعا کردید که یه ماهی دیدید؟


مرد: (مطمئن) من یه ماهی دیدم.